17 ربیع الاول سالروز میلاد موفور السرور پیامبر اکرم (ص) و حضرت امام صادق (ع) مبارک باد
حضرت محمد صلی الله علیه و آله
محمد بن عبدالله بن عبدالمطّلب بن هاشم (عامالفیل–۱۱ق) پیامبر اسلام، از پیامبران اولوالعزم و آخرین پیامبر الهی. معجزه اصلی او قرآن است.
حضرت محمد(ص) در جامعه مشرک جزیرة العرب به دنیا آمد، اما از بتپرستی پرهیز میکرد. در چهل سالگی به پیامبری رسید و مهمترین پیامش دعوت به توحید بود. هدف از بعثتش را تکمیل فضایل اخلاقی معرفی کرد. مشرکان مکه سالها او و پیروانش را آزردند، ولی آنان از اسلام دست برنداشتند. حضرت محمد(ص) ۱۳ سال در مکه، مردم را به اسلام دعوت میکرد سپس به مدینه هجرت کرد و این هجرت، مبدأ تاریخ اسلامی شد.
با کوشش پیامبر(ص) تقریبا تمام شبهجزیره عربستان در زمان حیات او به اسلام گروید. در دورههای بعد، گسترش اسلام ادامه یافت و به تدریج اسلام دینی جهانی شد.
براساس حدیث ثقلین، پیامبر(ص) به مسلمانان سفارش کرد که پس از وی به قرآن و عترت او پناه ببرند و از آن دو جدا نشوند و در مناسبتهای گوناگون، از جمله در واقعه غدیر، امام علی(ع) را جانشین خویش معرفی کرد.
پیامبر در ۲۵ سالگی با خدیجه ازدواج کرد و حدود ۲۵ سال با او زندگی کرد. پس از وفات خدیجه، پیامبر با همسران دیگری ازدواج کرد. فرزندان پیامبر(ص) از خدیجه و ماریه بودند و همه آنها جز فاطمه(س) در زمان حیات او از دنیا رفتند.
نسب، کنیهها و القاب
حضرت محمد(ص) فرزند عبدالله بن عبدالمطّلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصی بن کلاب بود.[۱] مادرش، آمنه بنت وهب است. به گفته علامه مجلسی، امامیه بر ایمان و اسلام پدر، مادر و اجداد رسول خدا تا آدم(ع) اجماع دارند.[۲]سلسله نسب پیامبر (ص) با ۴۸واسطه به حضرت آدم (ع) میرسد در این سلسله پیامبرانی قرار دارند، مانند: اسماعیل جد بیست و هشتم پیامبر و ابراهیم خلیل الله جد بیست و نهم پیامبر، حضرت نوح(ع) جد سی و نهم پیامبر و ادریس جدّ چهل و دوم پیامبر و حضرت آدم که جد چهل و هشتم پیامبر(ص) است. سلسله نیاکان پیامبر (ص) تا «عدنان» مورد اتفاق نسب شناسان است، ولی پس از او تا آدم (ع) اختلاف بسیار دیده میشود، طبق روایتی پیامبر(ص) فرمود: هنگامی که سلسله نسب من به عدنان رسید توقف کنید. [۳]مناقب نقل کرده که پیامبر(ص) با ۴۹ پدر نسبش به آدم میرسد.«یقال إنه ینسب إلى آدم بتسعة و أربعین أباً». [۴]
کنیهها و القاب
کنیه حضرت محمد (ص)، ابو القاسم و ابو ابراهیم است.[۵] برخی از القاب او عبارتند از: مصطفی، حبیبالله، صفیالله، نعمةالله، خیرة خلقالله، سید المرسلین، خاتم النبیین، رحمة للعالمین، نبی امّی.[۶]
ولادت
بنابر نظر معروف میان علمای شیعه پیامبر(ص) در ۱۷ ربیعالاول و بنا بر نظر مشهور میان اهلسنت در ۱۲ ربیعالاول به دنیا آمده است.[۷] فاصله این دو تاریخ به هفته وحدت بین شیعه و سنی نامگذاری شده است.[۸]
علامه مجلسیمیلاد پیامبر(ص) در ۱۷ ربیعالاول را نظر بیشتر علمای شیعه دانسته است.[۹] با این حال محمد بن یعقوب کلینی در کتاب الکافی،[۱۰] و شیخ صدوق در کتاب کمالالدین ولادت پیامبر را در ۱۲ ربیع الاول ذکر کردهاند.[۱۱] به گفته علامه مجلسی، نظر کلینی مبنی بر تولد پیامبر در ۱۲ ربیعالاول، بیشتر به دلیل تقیه بوده است.[۱۲] همچنین احتمال دارد که در الکافی در عبارت «لإثنتی عشر لیلة بقیت من شهر ربیع الاول» واژه مضت (سپری شده)، به اشتباه به جای واژه بقیت (مانده از) گزارش شده باشد [۱۳]چنانکه در گزارش خطیب قسطلانی واژه «بقیت» ثبت شده است.[۱۴]
به گفته رسول جعفریان عالمان شیعه پس از شیخ مفید، ۱۷ ربیعالاول را روز میلاد حضرت محمد(ص) میدانند.[۱۵]
عالمان اهلسنت نظرات مختلفی درباره جزئیات تولد پیامبر(ص) دارند؛ برخی تولد وی را در عام الفیل[۱۶] و برخی دیگر ده سال پس از عام الفیل[۱۷] دانستهاند. از آنجا که تاریخنویسان، درگذشت پیامبر(ص) را در ۶۳ سالگی و در سال ۶۳۲م نوشتهاند، تولد پیامبر(ص) و عامالفیل را بین ۵۶۹ تا ۵۷۰م حدس زدهاند.[۱۸]
درباره روز تولد پیامبر نیز در میان اهلسنت اختلافاتی وجود دارد؛ دوم ربیعالاول،[۱۹] هشتم ربیعالاول،[۲۰] دهم ربیعالاول،[۲۱] دوازدهم ربیعالاول[۲۲]و ماه رمضان[۲۳] از جمله این نظرات است.
مکان ولادت
پیامبر اسلام(ص) در شعب ابیطالب[۲۴] و در خانهای که بعدها به عقیل بن ابیطالب تعلق یافت، به دنیا آمد. فرزندان عقیل، این خانه را به محمد بن یوسف، برادر حجاج بن یوسف، فروختند[۲۵] او آنجا را به قصری تبدیل کرد. در حکومت بنیعباس، خیزران، مادر هارونالرشید خلیفه عباسی، این خانه را خرید و آنرا به مسجد تبدیل کرد.[۲۶] علامه مجلسی، محدث قرن یازدهم، نقل میکند در زمان او مکانی به این نام در مکه وجود داشته و مردم آنرا زیارت میکردند.[۲۷] این بنا تا زمان حکومت آلسعود بر حجاز، باقی بود. آنها به جهت اعتقادات مذهب وهابیت و ممنوعیت تبرک به آثار پیامبران، آنجا را تخریب کردند.[۲۸]
وقایع شب میلاد
منابع تاریخی، رخدادهایی را در شب میلاد پیامبر اسلام(ص) نقل کردهاند که به ارهاصات مشهور شده است.[۲۹] برخی از این رخدادها عبارتند از: لرزیدن طاق کسری و سقوط ۱۴ کنگره آن، خاموش شدن آتش در آتشکده فارس پس از هزار سال، خشکیدن دریاچه ساوه و همچنین خواب عجیب موبدان و پادشاه ساسانی.[۳۰]
پیش از بعثت
عبدالله بن عبدالمطلب، پدر حضرت محمد(ص)، چند ماه پس از ازدواج با آمنه دختر وهب، به سفری تجاری به شام رفت و هنگام بازگشت، در یثرب درگذشت. برخی سیرهنویسان، درگذشت او را چند ماه پس از ولادت محمد (ص) نوشتهاند. محمد (ص)، دوران شیرخوارگی و بخشی از کودکی را نزد حلیمه، زنی از قبیله بنیسعد گذراند. وقتی شش سال و سه ماه (و به قولی چهار سال) داشت، مادرش او را برای دیدار با اقوام (از طرف مادر عبدالمطلب از طایفه بنیعدی بن نجّار)، به یثرب برد. در بازگشت به مکه، آمنه در ابواء درگذشت و همانجا دفن شد.[۱] پس از وفات آمنه، عبدالمطلب، پدربزرگ پدری حضرت محمد(ص)، سرپرست او شد. حضرت محمد هشت ساله بود که جناب عبدالمطلب درگذشت و عمویش ابوطالب سرپرستی او را عهدهدار شد.[۳۱] درباره زندگانی حضرت محمد (ص)، گزارشهای فراوانی در متون تاریخی آمده و حوادث و رویدادهای زندگی او، در مقایسه با دیگر پیامبران، کاملتر ثبت شده است.[۳۲] با این حال، همچنان برخی از جزئیات زندگی او روشن نیست.[نیازمند منبع]
سفر اول به شام و پیشگویی راهب نصرانی
حضرت محمد (ص) در کودکی، در یکی از سفرهای عمویش به شام، همراه وی بود در این سفر بحیرا راهبی مسیحی نشانههای پیغمبری را در او دید و به ابوطالب توصیه کرد که او را از آسیب یهودیان که دشمن وی هستند، محافظت کند.[۳۳]
سفر دوم به شام
وقتی که حضرت محمد (ص) ۲۵ ساله بود ابوطالب به او پیشنهاد داد تا با سرمایه خدیجه تجارت کند، پیامبر(ص) این پیشنهاد را پذیرفت. به گزارش ابناسحاق خدیجه، امانت داری حضرت محمد (ص) را شناخته بود، از این رو به او پیام فرستاد که اگر با مال او تجارت کند سهمش را بیش از دیگران میپردازد.[۳۴] پیامبر(ص) پس از سفر تجاری به شام با خدیجه ازدواج کرد.[۳۵]
حلْف الْفضول
پیامبر (ص) پیش از ازدواج در پیمان حلفالفضول شرکت کرد. در حلفالفضول جمعی از اهالی مکه همپیمان شدند تا از هر مظلومی حمایت کنند و حق او را بستانند.[۳۶]
ازدواج
پیامبر اکرم(ص) در ۲۵ سالگی با خدیجه ازدواج کرد.[۳۷] خدیجه اولین همسر پیامبر(ص) بود[۳۸] و حدود ۲۵ سال با پیامبر زندگی کرد او در سال ۱۰ بعثت درگذشت. پس از درگذشت خدیجه، پیامبر با سوده دختر زمعة بن قیس ازدواج کرد. همسران بعدی پیامبر(ص) عبارتند از عایشه دختر ابوبکر، حفصة، زینب دختر خزیمة بن حارث، ام حبیبه دختر ابوسفیان، ام سلمه، زینب دختر جحش، جویریة دختر حارث، صفیه دختر حیی بن اخطب، میمونه دختر حارث بن حزن و ماریه دختر شمعون.[۳۹]
فرزندان
مادر فرزندان پیامبر به جز ابراهیم، خدیجه بود. مادر ابراهیم ماریه قبطیه بود. فرزندان رسول خدا(ص)، به جز حضرت فاطمه(س)، همگی در زمان حیات پیامبر درگذشتند و نسل پیامبر(ص) تنها از طریق فاطمه (س) ادامه یافت. محمد (ص) سه پسر و چهار دختر داشت:
- قاسم، نخستین پسر که در کودکی در مکه درگذشت.
- زینب، در ۸ق در مدینه درگذشت.
- رقیه، در ۲ق در مدینه درگذشت.
- ام کلثوم، در ۹ق در مدینه درگذشت.
- حضرت فاطمه(س) در سال ۱۱ هجری، در مدینه شهید شد و نسل رسول خدا (ص) تنها از وی باقی ماند.
- عبدالله، پس از بعثت در مکه زاده شد و همان جا درگذشت.
- ابراهیم، در سال ۱۰ هجری در مدینه درگذشت.[۴۰]
ابوالقاسم کوفی، عالم شیعه قرن چهارم و سید جعفر مرتضی عاملی، از محققان شیعه قرن پانزدهم قمری، بر این باورند که زینب، رقیه و امکلثوم فرزندان رسول خدا(ص) و خدیجه نبودهاند؛ بلکه دخترخواندههای آن دو بودهاند.[۴۱]
ماجرای نصب حجر الاسود
در دوره جاهلیت سیل به درون کعبه راه یافت و دیوارهای آن را شکست. قریش دیوارها را بالا بردند اما وقتی میخواستند حجر الاسود را نصب کنند، بین سران قبیلهها اختلاف شد. رئیس هر قبیله میخواست این افتخار را نصیب خود کند. بزرگان قبیله طشتی پر از خون آوردند و دست خود را در آن فرو بردند و این کار مانند سوگندی بود که به موجب آن باید بجنگند تا پیروز شوند. آنها پذیرفتند، نخستین کسی را که از در بنیشیبه داخل مسجد شود به داوری بپذیرند و هر چه او گفت انجام دهند. نخستین کسی که داخل شد محمد (ص) بود. آنان داوری پیامبر را پذیرفتند و به دستور پیامبر (ص) حجر الاسود را میان پارچهای گذاشتند و رئیس هر قبیله یک گوشه از پارچه را بلند کرد، چون پارچه را بالا بردند، پیامبر، حجر الاسود را برداشت و بر جای آن نهاد.[۴۲]سبحانی در فروغ ابدیت یادآور شده که پیامبر(۵ سال پیش از بعثت) با این کارش به مشاجرات قریش- که چیزی نمانده بود حوادث خونینی به وجود آورد- پایان داد. [۴۳]
بعثت
مشهور امامیه، بعثت پیامبر(ص) را ۲۷ رجب دانستهاند.[۴۴] او در حراء به پیامبری مبعوث شد. محمد(ص) در سالهای نزدیک به بعثت هر سال یک ماه از مردم کناره میگرفت و در کوه حرٰاء به عبادت خدا مشغول میشد.[۴۵] او در این باره گفته است: جبرئیل نزد من آمد و گفت: بخوان. گفتم: خواندن نمیدانم. دوباره گفت: بخوان. گفتم: چه بخوانم؟ گفت: «اقْرأْ باسْم ربّک الّذی خلق؛ بخوان به نام پروردگارت که آفرید».[۴۶] چنانکه مشهور است، او در چهل سالگی به پیامبری رسید.[۴۵] پیامبر(ص) دعوت به توحید را نخست از خانواده خود آغاز کرد و اولین کسی که از زنان به او ایمان آورد، خدیجه و از مردان، علی بنابیطالب(ع) بود.[۴۷] در برخی منابع، از برخی دیگر همچون ابوبکر بن ابیقحافه و زید بن حارثه به عنوان نخستین گروندگان به اسلام نام برده شده است.[۴۸]
هر چند دعوت آغازین پیامبر(ص) محدود بود ولی شمار مسلمانان رو به فزونی گذاشت و پس از چندی، اسلامآورندگان به اطراف مکه میرفتند و با پیامبر(ص) نماز میگزاردند.[۴۹]
دعوت علنی
پس از آنکه پیامبر(ص) به پیامبری رسید، سه سال پنهانی به دعوت مردم پرداخت. پیامبر(ص) در آغاز، مردم را به ترک پرستش بتها و پرستیدن خدا دعوت میکرد. مسلمانان هنگام نماز و پرستش خدا، از مردم پنهان میشدند و در جاهای دور از رفتوآمد نماز میگزاردند.[۵۰] چنانکه مشهور است، وقتی سه سال از بعثت پیامبر(ص) گذشت، او مأمور شد دعوت خود را علنی کند. ابن اسحاق نوشته است که چون آیه انذار («وأنذرْ عشیرتک الْأقْربین ..؛ و خویشان نزدیکت را هشدار ده.»[۵۱]) نازل شد، پیامبر مهمانی برگزار کرد و در آن حدود چهل تن از فرزندان عبدالمطلب حاضر شدند همین که رسول خدا خواست سخنان خود را آغاز کند، ابولهب پیامبر را ساحر خواند و مجلس را به هم زد. پیامبر(ص) روزی دیگر آنان را خواند و دعوتش را به آنان رساند.[۵۲] به گزارش طبری رسول خدا در ضمن سخنانی دعوت خود را به خویشاوندان رساند و گفت که من برای شما خیر دنیا و آخرت را آوردهام و خداوند فرمان داده که شما به آن فرا بخوانم و افزود: کدام یک از شما مرا در این کار یاری میکند تا برادر، وصی و خلیفه من در میان شما باشد؟ همه ساکت شدند و علی(ع) گفت: ای رسول خدا! من هستم. پیامبر فرمود: «این وصی و خلیفه من در میان شماست، سخن او را بشنوید و از او فرمان برید.» در این هنگام مهمانان برخاستند و باخنده به ابوطالب میگفتند محمد دستور داد که از پسرت فرمان ببری و مطیع او باشی.[۵۳]
دشمنی قریش و پیامدهای آن
قریشیان به موجب پیمانهای قبیلهای، نمیتوانستند به پیغمبر(ص) آسیب جانی برسانند؛ زیرا در این صورت با بنیهاشم درگیر میشدند و ممکن بود تیرههای دیگر هم وارد کارزار شوند. به همین دلیل مخالفت آنان با پیامبر(ص)، از حدّ بدگویی و آسیب رساندنهای جزئی بیشتر نبود، اما به نومسلمانان بیپناه، تا آنجا که میتوانستند آسیب میرساندند.[۵۴]
وقتی بزرگان قریش از افزایش شمار مسلمانان نگران شدند، نزد ابوطالب، عموی پیامبر(ص)، رفتند و از وی خواستند برادرزادهاش را از دعوتی که آغاز کرده، بازدارد. روزی از وی خواستند محمد(ص) را به آنان بسپارد تا او را بکشند و در عوض عمارة بن ولید را که جوانی زیبا و به اعتقاد آنان خردمند بود، بگیرد. ابوطالب نپذیرفت.[۵۵]
همچنین نقل شده است قریشیان از ابوطالب خواستند تا برادرزاده خود را از راهی که در پیش گرفته، بازدارد. ابوطالب سخنان آنان را با پیامبر(ص) در میان نهاد و پیامبر(ص) در پاسخ فرمود: «به خدا سوگند اگر خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپ من بگذارند، از دعوت خود دست برنمیدارم تا این که خداوند مرا در این امر پیروز گرداند یا جانم را در این راه از دست دهم».[۵۶]
هجرت مسلمانان به حبشه
با شدت گرفتن دشمنی قریش با پیامبر(ص) و سختگیری و آزار پیروان او، پیامبر(ص) ناچار به نومسلمانان دستور داد به حبشه هجرت کنند وقتی قریش از هجرت مسلمانان به حبشه آگاه شدند، عمرو بن عاص و عبدالله بن ابیربیعه را نزد نجاشی پادشاه حبشه فرستادند تا آنان را بازگردانند اما نجاشی از سپردن آنان به نمایندگان قریش امتناع کرد.[۵۷]
محاصره بنیهاشم
پس از پیشرفت اسلام در مکه و مخالفت نجاشی با بازگرداندن نومسلمانان، قریشیان، محمد(ص) و بنیهاشم را در فشار و تحریم اقتصادی و اجتماعی قرار دادند. آنها عهدنامهای نوشتند و متعهد شدند که به فرزندان هاشم و عبدالمطلب، زن ندهند یا از آنان زنی نخواهند، چیزی به آنان نفروشند و چیزی از آنان نخرند. آنان عهدنامه را در خانه کعبه آویختند. پس از آن، بنیهاشم در شعب(درّه) ابییوسف که بعدها شعب ابیطالب خوانده شد، ساکن شدند.[۵۸]
انزوای بنیهاشم دو یا سه سال طول کشید. در این مدت که آنان در سختی به سر میبردند، چند تن از خویشاوندان، شبانه برای آنها گندم میبردند. شبی ابوجهل که با بنیهاشم دشمنی میکرد، از این ماجرا آگاه شد و مانع شد که حکیم بن حزام برای خدیجه بار گندم ببرد. همین سبب شد گروهی پشیمان شده و به حمایت از بنیهاشم برخاستند. آنها میگفتند چرا بنیمخزوم در نعمت به سر ببرند و پسران هاشم و عبدالمطلب در سختی بمانند. سرانجام گفتند این عهدنامه باید باطل شود. جمعی از شرکتکنندگان در پیمان، تصمیم گرفتند آن را پاره کنند. به روایت ابن اسحاق (۸۰-۱۵۱ق)، نخستین سیرهنویس درباره پیامبر اسلام(ص)، وقتی سراغ پیماننامه رفتند، دیدند موریانه آن را خورده و تنها جمله «باسمک اللهم» از آن باقی مانده است.[۵۹]
به گزارش ابن هشام (درگذشت۲۱۳ یا ۲۱۸ق)، محدث و مورخ قرن دوم قمری ابوطالب به انجمن قریش رفت و گفت: برادرزادهام میگوید موریانه پیماننامهای را که نوشتهاید خورده و تنها نام خدا را باقی گذاشته است. ببینید اگر سخن او راست است محاصره ما را بشکنید و اگر دروغ میگوید او را به شما خواهم سپرد. چون به سروقت نامه رفتند، دیدند موریانه همه آن را جز نام خدا خورده است. بدین ترتیب پیمان محاصره بنیهاشم شکسته شد.»[۵۸]
سفر به طائف
پیامبر(ص) اندکی بعد از خروج از شعب ابیطالب، با درگذشت دو حامی خود، خدیجه و ابوطالب روبرو شد. وی برای جلب حمایت مردم طائف به آنجا سفر کرد؛ اما مردم آنجا با او بدرفتاری کرده و پیامبر به مکه بازگشت.[۶۰]
هجرت به مدینه
مقدمات هجرت
پیمان عقبه اول
در سال یازدهم بعثت، در مراسم حج شش تن از قبیله خزرج با پیامبر دیدار کردند و پیامبر دین خود را بر آنها عرضه کرد. آنها با پیامبر عهد بستند که پیام دین محمد(ص) را به مردم خود ابلاغ کنند. سال بعد، در وقت حج، دوازده تن از مردم مدینه در عقبه با محمد(ص) بیعت کردند. بیعت آنان این بود که به خدا، شرک نورزند، دزدی نکنند، زنا نکنند، فرزندان خود را نکشند، تهمت نزنند، و در کارهای خیر که محمد(ص) دستور میدهد، از او اطاعت کنند. پیغمبر(ص) مصعب بن عمیر را همراه آنان به یثرب فرستاد تا قرآن را به مردم تعلیم دهد و آنان را به اسلام دعوت کند و او را از وضعیت شهر و استقبال مردم از اسلام مطلع کند.[۶۱]
پیمان عقبه دوم
سال ۱۳ بعثت، در موسم حج، ۷۳ مرد و زن از قبیله خزرج، پس از فراغت از مراسم حج در عقبه گرد آمدند. پیامبر اکرم(ص) با عموی خود عباس بن عبدالمطلب نزد آنان رفت. نوشتهاند نخستین سخنگو عباس بود که گفت: «ای مردم خزرج! محمد از ماست و تا آنجا که در توان ما بود او را از گزند مردم بازداشتیم. اکنون او میخواهد نزد شما بیاید. اگر در توان خود میبینید که او را حمایت کنید و شر مخالفان را از او بازدارید چه بهتر وگرنه از همین حالا او را رها کنید». آنان در پاسخ عباس گفتند: «سخن تو را شنیدیم، اکنون ای رسول خدا! آنچه نزد تو و خدای تو پسندیده است بگو!» پیغمبر آیاتی از قرآن خواند و سپس فرمود: «با شما بیعت میکنم که از من همچون کسان خود حمایت کنید». نمایندگان مردم مدینه با او بیعت کردند که با دشمن او دشمن و با دوست او دوست باشند و با هر که با وی به جنگ برخاست، جنگ کنند. به این سان این بیعت را بیعة الحرب نامیدند. پس از این بیعت، پیامبر اکرم(ص) به مسلمانان اجازه داد به یثرب بروند.[۶۲]
توطئه دار الندوة
وقتی قریش از پیمان پیامبر با مردم یثرب و پشتیبانی آنان از محمد(ص) مطلع شدند، پیمانهای قبیلهای را نادیده گرفتند و برای کشتن پیامبر(ص) توطئه کردند. قریشیان برای یافتن راهی مناسب، نشستی در دار الندوة ترتیب دادند و سرانجام به این نتیجه رسیدند که از هر قبیلهای جوانی آماده شود تا دسته جمعی بر سر محمد(ص) بریزند و همه با هم او را بکشند. در این صورت، کشنده او یک تن نخواهد بود و بنیهاشم نمیتوانند به خون خواهی وی برخیزند؛ زیرا جنگ با همه تیرهها برای آنان مقدور نیست و ناچار به گرفتن خون بها راضی خواهند شد. در شب اجرای توطئه قریش، پیامبر اکرم(ص) به فرمان خدا از مکه خارج شد و علی(ع) در بستر او خوابید (لیلة المبیت). پیامبر با ابوبکر بن ابیقحافه عازم یثرب شد و سه روز در غار ثور توقف کرد تا کسانی که آن دو را تعقیب میکردند، ناامید شدند. پیامبر اسلام سپس از بیراهه به یثرب رفت.[۶۳]
آغاز هجرت
درباره روز خروج پیامبر(ص) از مکه و رسیدن او به مدینه، میان سیرهنویسان اختلاف است. ابن هشام که خط سیر او را ضبط کرده، مینویسد نیمروز دوشنبه، ۱۲ ربیعالاول به قبا رسید. ابن کلبی، خارج شدن پیامبر را دوشنبه اول ربیع الاول و رسیدن او به قبا را جمعه دوازده ربیع الاول نوشته است. بعضی دیگر نوشتهاند روز ۸ ربیعالاول به آنجا رسید. مورخان متأخر اسلامی و اروپایی نوشتهاند که پیامبر ۹ روز در سفر بود و روز ۱۲ ربیع الاول سال ۱۴ بعثت برابر با ۲۴ سپتامبر ۶۲۲م به قبا در نزدیکی مدینه رسید. هجرت پیامبر از مکه به مدینه مبدأ تاریخ مسلمانان قرار گرفت. رسول خدا(ص) هنگام توقف در قبا مسجدی بنا کرد که مسجد قبا نام گرفت.[۶۴]
امام علی(ع) سه روز پس از هجرت پیغمبر(ص) در مکه ماند، امانتهای مردم نزد رسول خدا را به صاحبان آنها برگرداند، سپس با زنانی از بنیهاشم که فاطمه(س) جزو آنان بود، به مدینه رفت و در قبا در خانه کلثوم بن هدم به پیغمبر ملحق شد.[۶۵]
پیامبر(ص)، جمعه، دوازده ربیع الاول، با گروهی از بنی النجار روانه مدینه شد. نخستین نماز جمعه را در قبیله بنیسالم بن عوف گزارد. هنگام ورود به شهر، بزرگ هر قبیله یا رئیس هر خانواده میخواست پیغمبر را به خانه خود ببرد تا افتخاری بیش از دیگران بیابد، محمد(ص) گفت هر جا شترم بر زمین بخوابد، منزل خواهم کرد. محمد(ص) در پاسخ دعوتکنندگان گفت شتر من مأمور است و میداند به کجا برود. شتر در میان خانههای بنیمالک بن نجار، در زمینی که دو یتیم مالک آن بودند، بر زمین نشست. پیامبر زمین را از معاذ بن عفراء، سرپرست آن دو خرید و در آن مسجدی ساخت که اساس مسجدالنبی است. ابوایوب انصاری بار و اسباب سفر پیامبر را به خانه برد و محمد(ص) تا روزی که حجرهای برای وی ترتیب دادند، نزد ابوایوب به سر برد. محمد(ص) در ساختن مسجد با مسلمانان همکاری کرد.[۶۶]
مسلمانانی که به مدینه آمدند مهاجران نام گرفتند و انصار (ساکنان پیشین یثرب) آنان را در منزل خویش جای میدادند. پیامبر(ص) میان انصار و مهاجران، پیمان برادری برقرار کرد و خود، علی بنابیطالب(ع) را به برادری گرفت.[۶۷] مدتی پس از ورود به مدینه، پیامبر(ص) با اهالی شهر، از جمله یهودیان، پیمانی بست تا حقوق اجتماعی یکدیگر را رعایت کنند.[۶۸]
کارشکنیهای منافقان و یهودیان مدینه
با آن که بیشتر مردم یثرب، مسلمان و یا موافق پیغمبر بودند، اما افرادی همچون عبدالله بن ابی با آن که به ظاهر خود را مسلمان میخواندند، در نهان علیه محمد(ص) و مسلمانان توطئه میکردند.[۶۹] این گروه، که منافقان خوانده میشدند، چاره این دسته مشکلتر از مشرکان و یهودیان بود؛ زیرا اینان نزد مسلمانان خود را مسلمان میخواندند و پیامبر(ص) به حکم ظاهر اسلام نمیتوانست با آنان بجنگد.[۷۰]
کارشکنی عبدالله بن ابی در راه اسلام تا مرگ او (۹ق.) ادامه داشت. یهودیان با آن که در پیماننامه مدینه دارای حقوقی شده بودند تا آنجا که از غنیمت جنگی هم نصیب میبردند، و با آن که نخست روی موافق به مسلمانان نشان دادند و چند تن از آنان به دین اسلام درآمدند، سرانجام ناخشنودی نمودند. علت این ناخشنودی آن بود که آنان گذشته از تسلط بر اقتصاد یثرب، با عربهای بیابانی و نیز با مشرکان مکه دادوستد داشتند و انتظار میبردند که با ریاست عبدالله بن ابی بر مدینه نفوذ اقتصادی آنان توسعه یابد؛ اما رسیدن محمد(ص) بدین شهر و شیوع اسلام مانع این نفوذ شد. گذشته از این، یهودیان نمیپذیرفتند که کسی را که از نسل یهود نیست به پیغمبری بشناسند. این بود که آنها هم پس از چندی مخالفت خود را با محمد(ص) آشکار کردند. ظاهراً عبدالله بن ابی نیز در تحریک آنان بیاثر نبود. یهودیان گفتند آن پیغمبر که ما انتظار او را داشتیم محمد نیست و در مقابل آیات قرآن، تورات و انجیل را به رخ مسلمانان میکشیدند و میگفتند آنچه قرآن میگوید با آنچه در کتابهای ماست، یکی نیست. آیات متعددی از قرآن در این باره نازل شد که به موجب آن آیات، تورات و انجیل درطول زمان دستخوش تحریف شده است و دانشمندان یهود برای آن که مقام خود را حفظ کنند آن آیات را دگرگون کردهاند. سرانجام قرآن به یکباره رابطه اسلام را با یهود و نصاری برید و برای آن که به عرب بفهماند آنان در مقابل یهود امتی جداگانه هستند گفت: عرب بر ملت ابراهیم و ابراهیم جد اعلای اسرائیل است: «یا أهْل الْکتاب لم تحآجّون فی إبْراهیم وما أنزلت التّوراة والإنجیل إلاّ من بعْده أفلا تعْقلون﴿۶۵﴾ هاأنتمْ هؤلاء حاججْتمْ فیما لکم به علمٌ فلم تحآجّون فیما لیْس لکم به علْمٌ واللّه یعْلم وأنتمْ لا تعْلمون﴿۶۶﴾ما کان إبْراهیم یهودیًّا ولا نصْرانیًّا ولکن کان حنیفًا مّسْلمًا وما کان من الْمشْرکین؛ ای اهل کتاب چرا در ابراهیم خصومت میکنید؟ مگر نه این است که تورات و انجیل پس از ابراهیم فرستاده شده است؟ شما در آنچه میدانید خصومت کردید. چرا در چیزی که نمیدانید خصومت میکنید؟ در حالی که خدا میداند و شما نمیدانید. ابراهیم نه یهودی بود و نه ترسا و نه مشرک بلکه مسلمانی پاک اعتقاد بود».[۷۱]
تغییر قبله
به گفته علامه طباطبایی، براساس بیشتر منابع، تغییر قبله در ماه رجب سال دوم هجری (۱۷ ماه پس از ورود پیامبر به مدینه) رخ داده است.[۷۲] براساس روایتی از امام صادق(ع)، مسلمانان تا پیش از آن، هنگام نماز رو به مسجد الاقصی نماز میخواندند. یهودیان پیامبر(ص) را سرزنش میکردند و میگفتند: تو تابع مایی و به سوی قبله ما نماز میگذاری. رسول خدا(ص) از این سرزنش آزرده خاطر بود تا اینکه روزی در مسجد بنی سلمه، نماز ظهر میخواند که جبرئیل نازل شد و در بین نماز، او را به طرف کعبه برگرداند و آیه قبله (آیه ۱۴۴ سوره بقره) نازل شد. بنابراین، پیامبر(ص) دو رکعت از نمازش را به سوی بیت المقدس و دو رکعت دیگر را به سوی کعبه اقامه کرد که اعتراض و سروصدای یهودیان را در پی داشت:[۷۳]
- سیقول السّفهاء من النّاس ما ولاّهمْ عن قبْلتهم الّتی کانواْ علیْها قل لّلّه الْمشْرق والْمغْرب یهْدی من یشاء إلى صراطٍ مّسْتقیمٍ؛ به زودی بیخردان مردم میگویند چه چیز ایشان را از قبلهای که بر آن بودند برگرداند؟! بگو: خاور و باختر از آن خداست؛ او هر که را میخواهد به راه راست هدایت میکند.[۷۴]
قال رسول الله(ص): |
لا فقْر أشدّ من الْجهْل و لا مال أعْود من الْعقْل |
هیچ تهیدستی سختتر از نادانی و هیچ مالی سودمندتر از عقل نیست. |
کلینی، الکافی، ۱۳۶۲ش، ج۱، ص۲۵. |
جنگها و درگیریها در مدینه
پیامبر(ص) در مدینه جنگها و درگیریهای متعددی با مشرکان و یهودیان داشت.
جنگ بدر
از هنگامی که پیامبر(ص) پیمان دوم عقبه را با مردم مدینه بست، پیشبینی میشد که با قریش درگیری رخ دهد.[۷۵] نخستین غزوه در ماه صفر سال دوم هجرت بود که آن را غزوه ابواء و یا ودّان نامیدهاند.[۷۶] در این لشکرکشی درگیری پیش نیامد. پس از آن، غزوه بواط در ربیع الاول بود که در آن هم درگیری رخ نداد. در جمادیالاول خبر رسید که کاروان قریش به سرکردگی ابوسفیان از مکه عازم شام است. پیغمبر به سروقت آنان تا ذات العشیرة رفت، ولی کاروان از پیش گذشته بود. این غزوهها از آن رو بینتیجه میماند که جاسوسانی در داخل مدینه از تصمیم پیغمبر آگاه میشدند و پیش از حرکت نیرو، خود را به کاروان میرساندند و آنان را از خطری که در پیش داشتند، آگاه میکردند.[۷۷]
در سال دوم هجری، مهمترین برخورد نظامی مسلمانان و مشرکان که به غزوه بدر مشهور شد، رخ داد. با آنکه عده مسلمانان کمتر از مکیان بود، توانستند پیروزی را از آن خود کنند و از مشرکان، بسیاری کشته و اسیر شدند.[۷۸] در این جنگ، ابوجهل و عدهای دیگر از قریش کشته شد و همین اندازه اسیر گردیدند. از مسلمانان ۱۴ تن شهید شدند. در این جنگ چند تن از دلاوران مکه که به شجاعت معروف بودند، به دست امام علی(ع) کشته شدند.[۷۹]
درگیری با یهود
نخستین درگیری با یهودیان، چند هفته پس از جنگ بدر رخ داد. یهودیان بنیقینقاع بیرون شهر مدینه در قلعهای منزل داشتند و به کار زرگری و آهنگری میپرداختند. نوشتهاند روزی زنی از عرب به بازار رفت و کالای خود را در بازار بنیقینقاع فروخت و بر در دکان زرگری نشست. یکی از یهودیان جامه او را بر پشت وی گره زد، چون زن از جا برخاست جامهاش به یک سو رفت و یهودیان بدو خندیدند. زن مسلمانان را به یاری خواند. مسلمانی به یاری آن زن، مرد یهودی را کشت. یهودیان برآشفتند و آن مسلمان را کشتند. پس از این حادثه، پیامبر(ص) به یهودیان گفت اگر بخواهند اینجا بمانند باید تسلیم شوند. بنیقینقاع گفتند شکست مردم مکه تو را فریفته نگرداند، آنان مرد جنگ نبودند. اگر ما با تو جنگ کنیم به تو نشان خواهیم داد چکارهایم. پیامبر(ص) آنان را محاصره کرد و محاصره آنان ۱۵ شبانهروز طول کشید و چون تسلیم شدند، عبدالله بن ابی اصرار ورزید و پیغمبر از کشتن آنان درگذشت و آنان را به شام تبعید کرد. محاصره این دسته از یهودیان در ماه شوال سال دوم هجرت بود.[۸۰]
جنگ احد
در سال سوم هجری، قریشیان از قبایل متحد خود بر ضد مسلمانان یاری خواستند و با لشکری مجهز به فرماندهی ابوسفیان، به سوی مدینه به راه افتادند. پیامبر(ص) نخست قصد داشت در مدینه بماند، ولی سرانجام بر آن شد تا برای مقابله با لشکر مشرکان مکه از شهر بیرون رود. در جایی نزدیک کوه احد، دو لشکر با یکدیگر روبهرو شدند و با اینکه نخست پیروزی با مسلمانان بود، ولی با ترفندی که خالد بن ولید به کار برد و با استفاده از غفلت گروهی از مسلمانان، مشرکان از پشت هجوم بردند و به کشتار مسلمانان پرداختند. در این جنگ، حمزة بن عبدالمطلب، عموی پیامبر(ص)، به شهادت رسید. پیامبر(ص) نیز زخم برداشت و شایعه کشتهشدن او موجب تضعیف روحیه مسلمانان شد.[۸۱] به روایت ابن هشام از ابن اسحاق، غزوه احد روز شنبه ۱۵ شوال رخ داد.[۸۲]
جنگهای بنینضیر، دومة الجندل
در سال ۴ هجری قمری چند درگیری پراکنده با قبایل اطراف مدینه پیش آمد که دین اسلام را به سود خود نمیدیدند و ممکن بود با یکدیگر متحد شده، به مدینه هجوم آورند. دو حادثه رجیع و بئر معونه که طی آن مبلغان مسلمان توسط جنگجویان قبایل متحد کشته شدند، نشان از همین اتحاد و نیز تلاش پیامبر(ص) برای گسترش اسلام در مدینه دارد.[۸۳] در این سال پیامبر(ص) با بنینضیر (گروهی از یهودیان مدینه) مذاکره کرد و یهودیان قصد جان او را کردند؛ اما سرانجام ناچار شدند از منطقه کوچ کنند.[۸۴]
در سال پنجم هجری، پیامبر(ص) و مسلمانان به حدود مرزهای شام در جایی به نام دومة الجندل رفتند؛ وقتی سپاه اسلام به آنجا رسید، دشمن گریخته بود و پیامبر(ص) و مسلمانان به مدینه بازگشتند.[۸۵]
جنگهای احزاب، بنیقریظه، بنیمصطلق
در سال پنجم هجری، ابوسفیان سپاهی بین هفت تا ده هزار تن فراهم آورد که ششصد تن از آنان سواره بودند. چون سپاه از قبیلههای مختلف عرب تشکیل شده بود این جنگ را جنگ احزاب نامیدهاند. افزون بر آن، در این جنگ گروهی از یهودیان بنینضیر که در خیبر به سر میبردند با قریش و قبیله غطفان علیه پیغمبر متحد شدند. یهودیان بنیقریظه نیز که پیرامون مدینه سکونت داشتند و متعهد شده بودند که قریش را یاری نکنند، پیمانشکنی کردند و با مردم مکه همدست شدند. در مقابل پیغمبر فقط سه هزار سپاهی داشت که به جز چند تن، بقیه پیاده بودند.
مردم مدینه در این جنگ برخلاف جنگ احد، در شهر ماندند و حالت دفاعی به خود گرفتند. به پیشنهاد سلمان فارسی، برای حفاظت شهر، خندقی کندند. مدینه از سه سو به وسیله نخلستان و ساختمان محفوظ بود؛ با کندن خندقی در شمال، آن سمت نیز از هجوم سواران دشمن محفوظ میماند. پیش از رسیدن سپاه مکه به مدینه، کار کندن خندق پایان یافت. چون دشمن بدانجا رسید در شگفت ماند، زیرا تا آن روز چنان مانعی برای پیشروی جنگی ندیده بود. سواران نمیتوانستند از خندق عبور کنند و چون پیش میآمدند تیراندازان به آنها مجال نمیدادند. عمرو بن عبدود که شجاعی نامدار بود، پس از رد شدن از خندق، به دست علی(ع) کشته شد.
چند تن از مسلمانان، با بنیقریظه و غطفان ارتباط برقرار کردند و آن دو را نسبت به هم بدبین کردند. باد و سرما هم درگرفت و کار بر سپاهیان مکه دشوار شد. ازاینرو، ابوسفیان دستور بازگشت داد و مدینه پس از پانزده روز محاصره از خطر جست و جنگ به پایان رسید. پس از این جنگ، جریان کار به نفع مسلمانان تغییر کرد. بعضی عربهای بدوی نسبت به اسلام متمایل شدند و موقعیت ابوسفیان و قریش متزلزل شد.[۸۶]
پس از پایان نبرد احزاب، پیغمبر سراغ یهودیان بنیقریظه رفت. آنها به موجب پیمان مدینه، مادام که علیه مسلمانان قیام نمیکردند، در امان بودند، اما آنان در جنگ احزاب با دشمنان اسلام متحد شدند. پیمغبر آنان را محاصره کرد و آنها پس از ۲۵ شب، تسلیم شدند. قبیله اوس که با بنیقریظه پیمان داشتند، به پیامبر(ص) گفتند: بنیقریظه همپیمانهای ما هستند و از کار خود پشیمان شدهاند؛ با آنها مانند همپیمانان خزرج (بنیقینقاع) رفتار کن. پیامبر داوری اسیران بنیقریظه را به سعد بن معاذ، رئیس قبیله اوس، واگذار کرد. بنیقریظه نیز رضایت دادند. سعد گفت: رأی من این است که مردان آنها کشته و زنان و فرزندان آنان اسیر گردند. طبق داوری سعد، خندقها کندند و مردان بنیقریظه را کنار آن خندق گردن زدند.[۸۷] برخی از مورخان در این داستان اختلاف دارند.[۸۸]
در سال ۶ق، مسلمانان بنیمصْطلق را که بر ضد پیامبر(ص) درصدد تجمع بودند، شکست دادند.[۸۹]
جنگ خیبر
در سال هفتم هجری، پیامبر(ص) بر یهودیان خیبر پیروز شد که پیش از آن چندین بار با دشمنان بر ضد او همپیمان شده بودند. قلعه خیبر که در نزدیکی مدینه واقع شده بود، به تصرف مسلمانان درآمد و پیامبر(ص) پذیرفت که یهودیان به کار زراعت خویش در آن منطقه ادامه دهند و هر سال از محصول خود بخشی به مسلمانان بپردازند.[۹۰]
در نبرد خیبر، کار فتح یکی از قلعهها دشوار شد و رسول خدا(ص) به ترتیب ابوبکر بن ابی قحافه و عمر بن خطاب را برای فتح آن فرستاد، اما عاجز ماندند سپس پرچم را به علی داد و او آن را فتح کرد.[۹۱]
صلح حدیبیه
نبرد احزاب، تسلیم یهودیان بنی قریظه و دو سه جنگ که در سال ششم هجری رخ داد و به سود مسلمانان پایان یافت و غنیمتهای جنگی که نصیب آنان شد، قدرت اسلام را در دیده ساکنان شبه جزیره بالا برد، چنانکه بسیاری از قبیلهها مسلمان و یا همپیمان با مسلمانان شدند. [۸۸]
در ذی القعدة سال ششم هجری پیغمبر اکرم (ص) با هزار و پانصد تن از مردم مدینه برای ادای عمره روانه مکه شد. قریش وقتی از قصد پیغمبر آگاه شدند، برای ممانعت وی آماده گردیدند. نخست خالد بن ولید و عکرمة بن ابیجهل را روانه کردند تا او را از رسیدن به مکه بازدارند. پیغمبر(ص) در جایی که حدیبیه نام دارد و آغاز سرزمینهای حرم است، فرود آمد و به مردم مکه پیغام داد ما برای زیارت آمدهایم نه برای جنگ. قریش نپذیرفتند. سرانجام صلحنامهای بین او و نماینده مردم مکه امضا شد که به موجب آن برای ده سال جنگی بین دو طرف نخواهد بود. در این سال مسلمانان نباید به مکه داخل شوند، اما در سال آینده همین موقع مردم شهر سه روز از مکه بیرون میروند و شهر را برای مسلمانان خواهند گذاشت تا زیارت کنند. یکی دیگر از مواد این پیماننامه این بود که هرکس از مردم مکه نزد محمد (ص) آید به مکه برگردانده شود، اما اگر کسی از مدینه به مکه رفت قریش الزامی ندارد او را بازگرداند. دیگر ماده پیماننامه این بود که هر قبیله آزاد است که در پیمان قریش باشد یا در پیمان محمد(ص).[۹۲] بعداً قریش با رعایت نکردن همین شرط موجبات فتح مکه را پدید آوردند.[۹۳]
زیارت خانه خدا
در ذیقعده سال هفتم هجری به موجب صلح حدیبیه پیغمبر روانه مکه شد. ورود پیغمبر و مسلمانان به مسجدالحرام و انجام اعمال عمره، شکوه مراسم و حرمتی که مسلمانان به پیغمبر خویش مینهادند در دیده قریش بزرگ جلوه کرد و تقریباً بر آنان مسلم شد که دیگر نیروی مقابله با محمد (ص) را ندارند. بدین جهت دو تن از بزرگان آن تیره، خالد بن ولید و عمرو بن عاص، خود را به مدینه رساندند و مسلمان شدند.[۹۴]
دعوت سران ممالک دیگر به اسلام
پس از صلح حدیبیه، پیامبر(ص) که تا حدی از تجاوزات و تعرضهای قریش آسودهخاطر شده بود، در سال هفتم هجری، تصمیم به دعوت فرمانروایان و پادشاهان ممالک اطراف گرفت. سپس نامههایی به امپراتور روم شرقی، ایران، نجاشی و نیز امیر غسانیان شام و امیر یمامه فرستاد.[۹۵]
فتح مکه
به موجب پیمان حدیبیه مقرر شده بود که هر قبیلهای میتواند با هر یک از دو گروه قریش یا مسلمانان پیمان ببندد. خزاعه به پیمان حضرت محمد (ص) و بنوبکر به پیمان قریش در آمدند. در سال هشتم، درگیری بین بکر و خزاعه پدید شد و قریش بنوبکر را علیه خزاعه یاری کردند. بدین ترتیب، پیمان حدیبیه به هم خورد، زیرا قریش علیه همپیمانان پیامبر وارد جنگ شدند. ابوسفیان که متوجه شده بود این گستاخی بیکیفر نخواهد ماند، خود را به مدینه رساند شاید پیمان را تجدید کند ولی نتیجهای نگرفت.
پیامبر در ماه رمضان سال ۸ هجرت با ۱۰,۰۰۰ نفر روانه مکه شد. و ترتیب حرکت را طوری داده بود که هیچکس از سفر او مطلع نگردد. چون لشکر به مر الظهران رسید، عباس، عموی پیامبر، شب هنگام از خیمه بیرون شد و خواست کسی از مردم مکه را ببیند و به وسیله او پیغام دهد که قریش پیش از آنکه هلاک شوند خود را به پیغمبر برسانند. در آن شب به ابوسفیان برخورد و او را پناه داد و نزد پیامبر آورد. ابوسفیان مسلمان شد. روز دیگر پیامبر دستور داد عباس او را در جای مناسبی نگاهدارد تا لشکریان از پیش روی او بگذرند. ابوسفیان چون عظمت مسلمانان را دید به عباس گفت: پادشاهی پسر برادرت بزرگ شده است. عباس گفت: وای بر تو این پیامبری است نه پادشاهی. گفت: بلی چنین است! عباس به پیامبر گفت: ابوسفیان مردی است که میخواهد امتیازی داشته باشد. پیامبر گفت: هر کس به خانه رود و در را به روی خود ببندد در امان است. هرکس به خانه ابوسفیان پناهنده شود در امان است. هرکس به مسجد الحرام برود در امان است. لشکر انبوه با آرامی وارد مکه شد. ابن هشام از ابن اسحاق روایت میکند که سعد بن عباده رئیس تیره خزرج، چون به مکه درآمد گفت: امروز روز کشتار است! امروز روز درهم شکسته شدن حرمت است. سعد به گمان خود میخواست از قریش یا از تیره عدنانی انتقام بگیرد، و داد یثرب و مردم آن را از قریش و مکه بستاند. برای اینکه این توهم در ذهن مسلمانان جای نگیرد و فتح اسلامی را به حساب کینهتوزی قبیله نگذارند، پیامبر(ص)، علی (ع) را فرستاد و بدو گفت: پرچم را از سعد بگیر که امروز روز رحمت است. بین مسلمانان و مردم مکه جز چند درگیری مختصر رخ نداد. پیغمبر(ص) به مسجد درآمد و همچنانکه سوار بود ۷ بار کعبه را طواف کرد و بر در کعبه ایستاد و گفت:
لا اله الا الله وحده لا شریک له صدق وعده و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده
مردم هر ادعایی را جز خدمت کعبه و آب دادن حاجیان زیر پا گذاشتند. پیامبر(ص) دو هفته در مکه ماند و کارهای شهر را سر و صورت داد. از جمله آنکه کسانی را به اطراف مکه فرستاد تا بتخانهها را ویران کنند و بتهایی را هم که در خانه کعبه نهاده بودند در هم شکست. رفتاری که پیامبر با مردم مکه کرد سماحت اسلام و بزرگواری پیامبر این دین را در دیده مخالفان آشکار ساخت. قریش که مدت ۲۰ سال از هیچ آزاری نسبت به محمد (ص) و پیروان او دریغ نکرده بودند از کیفر میترسیدند و چون از او شنیدند که در پاسخ آنها گفت: همه شما را آزاد کردم؛ از همان روز به جای آنکه با اسلام بجنگند مصمم شدند به نام اسلام با نامسلمانان جنگ کنند.[۹۶]
حوادث پس از فتح مکه
غزوه حنین
هنوز ۱۵ روز از اقامت پیامبر(ص) در مکه نگذشته بود که برخی از طوایف پرشمار و مسلمان ناشده جزیرة العرب بر ضد آن حضرت متحد شدند. پیامبر(ص) با لشکری انبوه از مسلمانان از مکه بیرون آمد و چون به جانی به نام حنین رسید، دشمنان که در درههای اطراف کمین کرده بودند، به تیراندازی پرداختند. شدت تیرباران چنان بود که سپاه اسلام روی به عقب نهاد، گروهی اندک بر جای ماندند، ولی سرانجام گریختگان نیز بازگشتند و بر سپاه دشمن هجوم بردند و ایشان را شکست دادند.[۹۷]
غزوه تبوک
در سال نهم هجرت به پیغمبر خبر رسید که رومیان سپاه انبوهی در بلقاء فراهم آوردهاند و میخواهند به مسلمانان حمله برند. تابستانی سخت گرم و هنگام رسیدن میوهها بود و مردم میخواستند در خانهها به آسایش به سر برند. در بیت المال نیز مالی چندان دیده نمیشد. عادت پیغمبر چنان بود که در لشکرکشی هدف را معین نمیکرد، اما در جنگ تبوک به سبب دشواریهایی که در پیش بود اعلام داشت که به جنگ با رومیان خواهیم رفت. گروهی میگفتند: فصل گرماست، در این فصل نروید! این دسته همانند که با این آیه سرزنش شدهاند:
وقالوا لا تنفروا فی الْحرّ ۗ قلْ نار جهنّم أشدّ حرًّا ۚ لّوْ کانوا یفْقهون (ترجمه: و گفتند در گرما کوچ مکنید. بگو گرمی آتش دوزخ سختتر است اگر میدانستند.)[ ۹–۸۱]
شمار سپاهیان اسلام را در این غزوه سی هزار تن نوشتهاند.[۹۸] و این بالاترین رقم لشکر در غزوههای اسلامی و بلکه بالاترین رقم گردآوری سپاه در عربستان تا آن روز است. در این لشکرکشی پیغمبر علی بن ابی طالب (ع) را در مدینه نهاد تا به کار خانه او رسیدگی کند. منافقان گفتند او دوست نداشت که در این سفر علی(ع) همراه او باشد و چون علی(ع) در این باره به پیغمبر شکایت کرد فرمود من تو را خلیفه خود کردم که تو برای من مانند هارون برای موسی هستی جز آن که پس از من پیامبری نیست. لشکر از تشنگی به زحمت افتاد و چون به تبوک رسیدند معلوم شد خبر آمادگی رومیان درست نبوده است. جنگ تبوک آخرین درگیری مسلمانان با نامسلمانان در زندگی پیغمبر بود. از این پس سراسر عربستان تسلیم شد. پس از این جنگ بود که از هر قبیله نمایندگانی برای اظهار اطاعت قبیلههای خود و پذیرفتن اسلام نزد پیغمبر آمدند و تقریباً میتوان گفت عموم قبیلهها مسلمان شدند. این سال را بدین علت سنة الوفود نامیدهاند. (وفود جمع وفد به معنای دسته نمایندگان یا مهمانان است).[۹۹]
سنة الوفود
بعد از فتح مکه، هیئتهای بسیاری به نمایندگی از قبیلههای مختلف به مدینه نزد پیامبر(ص) آمدند و اظهار اسلام و تبعیت کردند و پیامبر نیز با لطف و محبت و توجه، آنان را پذیرفت. از این رو این سال به سنة الوفود (سال هیئتها) مشهور شد.[۱۰۰]
قال رسول الله(ص): |
من عامل الناس فلم یظلمهم و حدثهم فلم یکذبهم و وعدهم فلم یخلفهم فهو ممن کملت مروته و ظهرت عدالته |
هر کس در رفتارش با مردم، ستم نکند و در گفتارش، دروغ نگوید و در وعدهاش، تخلف نورزد، مروتش کامل و عدالتش آشکار است. |
بحارالانوار، ج۷۵، ص۲۵۲ |
ماجرای مباهله
در سال نهم هجری پیامبر اسلام(ص) همزمان با مکاتبه با سران حکومتهای جهان، نامهای به اسقف نجران نوشت و از ساکنان نجران خواست که اسلام را بپذیرند. مسیحیان تصمیم گرفتند گروهی را به مدینه بفرستند تا با پیامبر سخن بگویند و سخنان او را بررسی کنند.
هیأت نمایندگان در مسجد مدینه با پیامبر اسلام گفتگو کردند. پس از اصرار دو طرف بر حقانیت عقاید خود، تصمیم گرفته شد که مسئله از راه مباهله خاتمه یابد، از این رو قرار شد که فردای آن روز، همگی خارج از شهر مدینه، در دامنۀ صحرا برای مباهله آماده شوند.
بامداد روز مباهله، پیامبر(ص) به خانه امیرالمؤمنین(ع) آمد. دست امام حسن(ع) را گرفته و امام حسین(ع) را در آغوش گرفت، و به همراه حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) برای مباهله، از مدینه بیرون آمد. چون نصارا آنان را دیدند، از مباهله سر باز زدند و تقاضای مصالحه کردند.[۱۰۱]
آخرین حج پیامبر(ص)
پیغمبر در ذی قعده سال دهم هجری عازم آخرین حج خود شد. در این سفر بود که احکام حج را به مردم تعلیم داد. قریش پیش از اسلام برای خود امتیازاتی درست کرده بود. گذشته از کلیدداری و پرده داری خانه و مهمانی کردن و آب دادن حاجیان، در آداب زیارت نیز خود را جدا از دیگر قبیلهها میدانست. در این سفر پیغمبر آنچه را قریش در زیارت خانه خدا برای خود امتیازی میشمرد و دیگران را از آن محروم میساخت از میان برد. از جمله این امتیازات یکی این بود که در دوره جاهلیت مردم میپنداشتند طواف خانه باید در جامه پاک باشد و جامه هنگامی پاک است که از قریش گرفته شود. اگر قریش جامه طواف را به کسی نمیداد او باید برهنه طواف کند. دیگر این که قریش مانند حاجیان از عرفات بار نمیبستند، بلکه از مزدلفه کوچ میکردند و این امتیاز را برای خود فخر میشمردند. قرآن این امتیاز را با این آیه از میان برد:
ثمّ أفیضوا منْ حیث أفاض النّاس (ترجمه: از جایی کوچ کنید که مردم کوچ میکنند.)[ ۲–۱۹۹]
و مردم دیدند محمد (ص) که خود از قریش است با دیگر مردمان از عرفات کوچ میکند. هم در این سفر بود که گفت: مردم! نمیدانم سال دیگر را خواهم دید یا نه. مردم هر خونی که در جاهلیت ریخته شده زیر پا میگذارم. خون و مال شما بر یکدیگر حرام است تا آنگاه که خدا را ملاقات کنید.
ماجرای غدیر خمّ
در بازگشت به مدینه در منزل جحفه آنجا که راه مردم مصر، حجاز و عراق از یکدیگر جدا میشود در موضعی که به نام «غدیر خم» معروف شده است، امر خدا به او رسید که باید علی(ع) را به جانشینی خود نصب کنی و به تعبیر روشنتر باید سرنوشت حکومت اسلامی معلوم گردد. رسول خدا (ص) در جمع مسلمانان که شمار آنان را میان نود یا یکصد هزار تن نوشتهاند اعلام فرمود:
من کنت مولاه فعلیّ مولاه. اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه و أحب من أحبه و أبغض من أبغضه و انصر من نصره و اخذل من حذله و أدر الحق معه حیث دار. (ترجمه: من بر هر کس ولایت دارم، علی مولای اوست. خدایا بپیوند با کسی که بدو بپیوندد و دشمن بدار کسی را که او را دشمن دارد. و دوست بدار کسی را که او را دوست بدارد. و دشمن روی باش با کسی که با او دشمن روی است و خوار کن کسی را که او را خوار کند و حق را با او بگردان هر جا که بگردد. آن کس که حاضر است این سخنان را بدان کس که غائب است برساند.)
پس از بازگشت از سفر حج در حالی که قوّت و شوکت اسلام روز افزون شده بود، تندرستی پیغمبر (ص) به خطر افتاد، اما با وجود بیماری، سپاهی به تلافی شکست موته به فرماندهی اسامة بن زید، آماده کرد. ولی پیش از این که این سپاه به مأموریت برود، پیغمبر (ص) به دیدار پروردگار خود رفت. و وقتی آن حضرت عازم دیدار خدا شد که وحدت اسلامی را در سراسر شبه جزیره عربستان برقرار ساخت و اسلام را در برابر دو امپراتوری بزرگ ایران و روم در آورد.
رحلت
در اوایل سال سال ۱۱ قمری.، پیامبر(ص) بیمار شد. چون بیماری وی سخت شد، به منبر رفت و مسلمانان را به مهربانی با یکدیگر سفارش نمود و فرمود: اگر کسی را حقی بر گردن من است بستاند، یا حلال کند و اگر کسی را آزردهام اینک برای تلافی آمادهام.[۱۰۲]
مطابق نقل صحیح بخاری مهمترین کتابهای اهل سنت، در آخرین روزهای حیات رسول خدا، در حالی که جمعی از صحابه به عیادت ایشان رفته بودند فرمود: قلم و کاغذی بیاورید تا چیزی برای شما بنویسم که به برکت آن، هرگز گمراه نشوید. یکی از حاضران گفت: بیماری بر پیامبر(ص) غلبه کرده (و هذیان میگوید) و ما قرآن را داریم و آن برای ما کافی است. در میان حاضران غوغا و اختلاف افتاد؛ بعضی میگفتند: بیاورید تا حضرت بنویسد و بعضی غیر از آن را میگفتند، رسول خدا(ص) فرمود: برخیزید و از نزد من بروید.[۱۰۳] در صحیح مسلم که آن نیز از مهم ترین کتابهای اهل سنت است، فردی که با سخن پیامبر مخالفت کرد عمر بن خطاب معرفی شده است. در همان کتاب و همچنین صحیح بخاری آمده است که ابن عباس پیوسته بر این ماجرا افسوس میخورد و آن را مصیبتی بزرگ میشمرد.[۱۰۴]
روز وفات
وفات پیامبر(ص) روز دوشنبه و در سن ۶۳ سالگی در سال ۱۱ قمری،[۱۰۵] مورد اتفاق شیعه و اهل سنت است.[۱۰۶]
تاریخ وفات
- ۲۸ صفر: شیخ مفید،[۱۰۷] و شیخ طوسی در کتاب تهذیب الاحکام،[۱۰۸] قائل به این قول هستند.
- اول ربیعالاول: عروه بن زبیر،[۱۰۹] و محمدبن شهاب زهرى [۱۱۰]از قائلین به این قول میباشند. سهیلى نیز در الروض الانف این قول را نسبت به دوم ربیع الاول، اقرب دانسته است.[۱۱۱]
- دوم ربیعالاول: بنابر روایت ابومخنف وفات پیامبر(ص) در این تاریخ بوده است.[۱۱۲] شیخ عباس قمى، به نقل از کتاب کشف الغمه از امام باقر(ع) روایتى نقل میکند که روز وفات پیامبر(ص) دوم ربیع الاول است.[۱۱۳] اما به دلیل موافق بودن آن با نظر اهل سنت، آن را حمل بر تقیه میکند.[۱۱۴] نصربن على جهضمى روایتی از امام رضا(ع) در کتاب تاریخ اهل بیت(ع)[۱۱۵] و ابن خشاب نیز از امام باقر(ع)،[۱۱۶] برای این تاریخ ذکر نمودهاند. سهیلى نیز،[۱۱۷] این قول را بر قول ۱۲ ربیع الاول ترجیح داده است.
- ۱۲ ربیعالاول: مشهور و معروف تاریخ وفات پیامبر(ص) نزد اهل سنت در این روز بوده است نظیر: ابن کثیر[۱۱۸] واقدى،[۱۱۹] ابن خیاط، [۱۲۰] مسعودى،[۱۲۱] و از عالمان شیعه کلینی، [۱۲۲] و محمد بن جریر بن رستم طبری، [۱۲۳]
در نهج البلاغه آمده است، هنگام جان دادن، سر پیامبر(ص) میان سینه و گردن امام علی(ع) بوده است.[۱۲۴]
در آن وقت از فرزندان او جز حضرت فاطمه(س) کسی زنده نبود. دیگر فرزندانش از جمله ابراهیم که یکی دو سال پیش از وفات پیامبر(ص) به دنیا آمد، همگی درگذشته بودند. پیکر مطهر پیامبر(ص) را حضرت علی(ع) به یاری چند تن دیگر از خاندان او غسل داده و کفن کرد و در خانهاش که اینک داخل مسجد النبی است به خاک سپردند.
بنا به گزارش منابع تاریخی، به هنگام اختلافنظر مهاجران و انصار درباره کیفیت دفن پیامبر، بهدنبال دو کس فرستادند که یکی به شیوۀ مکیان زمین را میشکافت و دیگری بهروش مدنیان لحد میساخت؛ آنان «اللهم خرْ لرسولک» را بر زبان آوردند و امر را بر آن نهادند که هر یک زودتر رسد، روش او را بهکار بندند، ابوطلحه انصاری زودتر آمد و به روش مدنیان لحد را آماده کردند.[۱۲۵]
جانشینی پیامبر(ص)
در حالیکه علی بن ابی طالب (ع) و بنی هاشم سرگرم مراسم غسل پیغمبر بودند، بعضی از بزرگان مردم مدینه (انصار) و سه نفر از مهاجرین بیتوجه به آن که دو ماه پیش پیغمبر در واقعه غدیر چه گفته است، در جایی به نام سقیفه بنی ساعده گرد آمدند و بر سر تعیین خلیفه جدل کردند و سرانجام به خلافت ابوبکر رضایت دادند. پس از آن این افراد شروع به گرفتن بیعت اجباری از مسلمانان حاضر در شهر مدینه کردند.[۱۲۶]
سیره نبوی و شخصیت پیامبر
در مورد روش و نوع رفتار پیامبر (ص) که در اصطلاح از آن به سیره نبوی یاد میشود در طول تاریخ اسلام کتابها و پژوهشهای بسیار متنوعی به نگارش درآمده است. با توجه به این که خداوند در مورد رسول خود فرموده: لقدْ کان لکمْ فی رسول اللّه أسْوةٌ حسنةٌ (ترجمه: قطعا براى شما در [اقتدا به] رسول خدا سرمشقى نیکوست)[ احزاب–۲۱] مسلمانان شناخت رفتار پیامبر (ص) در جنبههای مختلف زندگی را مورد توجه قرار دادهاند.[۱۲۷] به عنوان نمونههایی از جنبههای مختلف شخصیت پیامبر (ص) میتوان از این موارد یاد کرد:
نیکنامی
پیامبر(ص) قبل از بعثت، ۴۰ سال در میان مردم زندگی کرده بود. زندگی او خالی از دورویی و صفات زشت و حالات ناپسند بود. او نزد دیگران فردی صادق و امین به حساب میآمد. پیامبر بعدها وقتی رسالت خود را ابلاغ میکرد، مشرکان شخص او را تکذیب نمیکردند بلکه آیات را منکر میشدند. این مطلب در قرآن هم آمده است: «آنان تو را به دروغگویی متهم نمیکنند بلکه [این] ستمگران آیات الاهی را انکار میکنند.»[۱۲۸] از ابوجهل نیز نقل شده است که میگفت: ما تو را تکذیب نمیکنیم بلکه این آیات را قبول نداریم.[۱۲۹] پیامبر(ص) در آغاز اعلام رسالت خود به قریش، به آنها گفت: «آیا اگر به شما خبر دهم که در ورای این کوه سپاهی گرد آمده است سخن مرا میپذیرید؟» همه گفتند: آری، ما هرگز از تو دروغی نشنیدهایم. آنگاه پیامبر گفت که از طرف خدا برای انذار مردم مبعوث شده است.[۱۳۰]
علاوه بر گذشته نیک، اهمیت قبیله و خاندان او و همچنین خودیبودن پیامبر(ص) برای اعراب نیز در جایگاه و موفقیت پیامبر نقش داشت. قبیله «قریش» از سالها پیشتر در میان عرب قبیلهای شناختهشده و مهم بود. این اهمیت موجب آن بود که بسیاری از قبائل برتری آنان را بر خود بپذیرند و تا حدی در برخی امور از ایشان تبعیت کنند. از سوی دیگر، اجداد پیامبر (قصی بنکلاب،هاشم و عبدالمطلب) کسانی بودند که نزد عرب به شرافت و بزرگی شناخته شده بودند.
جامعه عرب شبهجزیره در آن مقطع از زمان، جامعهای بسته بود و ارتباط فرهنگی خاصی با مناطق دیگر نداشت. این وضعیت نوعی روحیه «عربیگری» را به صورتی نیرومند در آنان بهوجود آورده بود و باعث میشد مطالب دیگران را به دلیل آنکه «دیگران» هستند نپذیرفته و تنها آنچه از «خود» است بپذیرند. احتمالاً آیه «اگر آن [قرآن] را بر افرادی غیرعرب نازل کرده بودیم و بر ایشان [اعراب] میخواندند به آن ایمان نمیآوردند»[۱۳۱] به همین روحیه اشاره دارد. از آنجا که مخاطب اولیه اسلام اعراب بودند، خودیبودن پیامبر(ص) زمینه پذیرش پیام او را بالا میبرد. قرآن نیز به این مطلب اشاره کرده است.[۱۳۲]
اخلاق
عالیترین و بارزترین خصوصیت پیامبر(ص) بعد اخلاقی ایشان بوده است. قرآن در این باره میگوید که «تو بر اخلاقی بزرگ و گرانمایه تکیه داری».[۱۳۳]
در وصف رفتار و صفات پیامبر(ص) گفتهاند که اغلب خاموش بود و جز در حد نیاز سخن نمیگفت. هرگز تمام دهان را نمیگشود، بیشتر تبسم داشت و هیچگاه به صدای بلند نمیخندید، چون به کسی میخواست روی کند، با تمام تن خویش برمیگشت. به پاکیزگی و خوشبویی بسیار علاقهمند بود، چندانکه چون از جایی گذر میکرد، رهگذران پس از او، از اثر بوی خوش، حضورش را درمییافتند. در کمال سادگی میزیست، بر زمین مینشست و بر زمین خوراک میخورد و هرگز تکبر نداشت. هیچگاه تا حد سیری غذا نمیخورد و در بسیاری موارد، بهویژه آنگاه که تازه به مدینه درآمده بود، گرسنگی را پذیرا بود. با اینهمه، چون راهبان نمیزیست و خود میفرمود که از نعمتهای دنیا به حد، بهره گرفته، هم روزه داشته و هم عبادت کرده است. رفتار او با مسلمانان و حتی با متدینان به دیگر ادیان، روشی مبتنی بر شفقت و بزرگواری و گذشت و مهربانی بود. سیرت و زندگی او چنان مطبوع دل مسلمانان بود که تا جزئیترین گوشههای آن را سینهبهسینه نقل میکردند و آن را امروز هم سرمشق زندگی و دین خود قرار میدهند.[۱۳۴]
تواضعش چنان بود که مانند بندگان غذا می خورد وبر زمین می نشست و به تعبیر امام صادق(ع) از زمانی که مبعوث شده هیچگاه در حالتی که تکیه داده بود غذا نخورد. [۱۳۵] امیرمؤمنان در توصیف سیمای پیامبر(ص) میفرماید: «هر کس بدون آشنایی قبلی او را میدید هیبتش او را فرامیگرفت. هر کس با او معاشرت میکرد و با او آشنا میشد دوستدار او میگردید».[۱۳۶] «پیامبر نگاهش را میان یارانش تقسیم میکرد و به هر کس بهاندازه مساوی نظر میافکند.»[۱۳۷] «هرگز رسول خدا با کسی دست نداد که دستش را از دست او بردارد جز آنکه آن طرف ابتدا دستش را بکشد.»[۱۳۸]
پیامبر(ص) با هر کسی بهاندازه ظرفیت و عقلش گفتگو میکرد.[۱۳۹] عفو و بخشش او به هر کس که ظلمی نسبت به او مرتکب شده بود نزد همه شهرت داشت،[۱۴۰] به طوری که حتی وحشی (قاتل حمزه عموی خود را) و ابوسفیان دشمن دیرینه اسلام را نیز بخشید. پیامبر (ص) پس از اسلام آوردن وحشی و گزارش او در باره چگونگی کشتن حمزه او رابخشید و به او فرمود: «غیّبْ وجهک عنی» خودت را از نظرم دور بدار (در جلو چشمانم ظاهر مشو )[۱۴۱]
زهد
پیامبر(ص) زاهدانه میزیست. در همه عمر گوشهای خاص خود نداشت و آن اطاقهای حقیر گلین که در جوار مسجد خاص همسرانش بود، طاقهایی از چوب نخل داشت و به جای در، پردهها از موی بز یا پشم شتر بر آن آویخته بود. بالشی زیر سر میگذاشت که آن را از برگ خرما پر کرده بودند. تشکی از چرم، پر از برگ خرما داشت که همه عمر بر روی آن میخفت. زیرپوش وی از پارچهای خشن بود که تن را میخورد و ردایی از پشم شتر داشت. این در حالی بود که پس از جنگ حنین، چهار هزار شتر، بیش از چهل هزار گوسفند و مقدار فراوانی طلا و نقره را به این و آن بخشید.
خوراک وی از منزل و اثاث و لباس نیز زاهدانه بود.ای بسا ماهها میگذشت که در خانه وی برای طبخ، آتش نمیافروختند، غذایش همه خرما و نان جو بود. هیچ وقت دو روز پیاپی غذای سیر نخورد. وی یک روز دو بار سیر از سفره برنخاست. مکرر میشد که او و کسانش شبهای پیاپی گرسنه میخفتند. روزی فاطمه(س) نانی جوین برای وی آورد و گفت: نانی پختم و دلم رضا نداد برای شما نیاورم. آن را بخورد و گفت: «این تنها غذایی است که پدرت از سه روز پیش میخورد». روزی که در نخلستان یکی از انصار خرما میخورد، فرمود: «روز چهارم است که چیزی نخوردهام». گاهی از شدت گرسنگی سنگ به شکم میبست (تا گرسنگی تسکین یابد). هنگام مرگ زره وی در قبال سی پیمانه جو، پیش یک یهودی به گرو بود.[۱۴۲]
نظم و آراستگی
پیامبر(ص) در زندگی بسیار منظم بود. ایشان پس از بنای مسجد، برای هر ستون نامی گذاشت که مشخص شود در کنار ستونها چه کارهایی صورت میگیرد؛ ستون وفود(جایگاه هیئتها)، ستون تهجد (جایگاه شبزندهداری) و....[۱۴۳] صفهای نماز را چنان مرتب و منظم میکرد که گویی چوبهای تیر را جفت و جور میکند و میفرمود: «بندگان خدا صفوف خود را منظم کنید و گرنه میان دلهایتان اختلاف خواهد افتاد».[۱۴۴] در امور زندگی خود نیز منظم بود. اوقات خویش را سه قسمت میکرد؛ بخشی را برای عبادت خدا، بخشی برای خانواده خود و بخشی را به خود اختصاص میداد و سپس بخش مربوط به خود را میان خود و مردم تقسیم میکرد.[۱۴۵]
پیامبر(ص) در آینه مینگریست، موی سر را صاف میکرد و شانه میزد و نه تنها برای خانواده خود بلکه برای یارانش نیز خود را میآراست.[۱۴۶] ایشان در مسافرت هم به نظم ظاهری خود توجه داشتند و پیوسته پنج چیز را با خود همراه داشت؛ آیینه، سرمه دان، شانه، مسواک و قیچی.[۱۴۷]
شجاعت و قوت روحی
امیرالمؤمنین(ع) درباره شجاعت پیامبرخدا(ص) گفته است.هرگاه آتش جنگ سخت شعله ور مىشد، ما به رسول خدا صلى الله علیه و آله پناه مىبردیم. و در آن ساعت هیچ یک از ما به دشمن از او نزدیکتر نبود. سید رضى در تفسیر این سخن گفته: جمله «اذا احْمرّ الْبأس» کنایه از شدّت کارزار است و منظور این است که وقتى ترس از دشمن بزرگ مىنمود و جنگ به گونهاى مىشد که گویا جنگجویان را مىخواهد در کام خود فرو برد؛ مسلمانان به پیامبر پناهنده مىشدند تا رسول خدا شخصاً به نبرد پردازد و خداوند به وسیله او نصرت و پیروزى را بر آنان نازل فرماید و در سایه آن حضرت ایمن گردند.[۱۴۸]
امّیبودن
پیامبر امّی توصیفی قرآنی برای پیامبر و به معنای پیامبری که درس نخوانده و ناآشنا به نوشتن بوده است..[۱۴۹] قرآن امی بودن را از صفاتی میداند که پیامبر اسلام در تورات و انجیل به آنها معرفی شده است.[۱۵۰]
امی بودن را فضیلتی برای پیامبر اسلام دانستهاند؛ زیرا پیامبر با اینکه سوادی برای خواندن و نوشتن نداشت تا علم بیاموزد، اما دارای علم آسمانی بود و عوامل هدایت و رستگاری را برای انسانها فراهم کرد.[۱۵۱] محققان معتقدند آوردن قرآنی که مشتمل بر علوم و حکمتهای مختلف است توسط فردی که نوشتن و خواندن را فرانگرفته، از معجزات الهی به حساب میآید.[۱۵۲]
گزیده سخنان
- مؤمن نباید بدون همسایه خود سیر شود.[۱۵۳]
- مؤمن به کمین خون کس نریزد.[۱۵۴]
- ایمان بیعمل و عمل بیایمان پذیرفته نیست.[۱۵۵]
- سه چیز است که در هرکه نیست کارش سرانجام نگیرد: تقوائی که وی را از گناه باز دارد و اخلاقی که با مردم مدارا کند و حلمی که با آن سبکی سبکسران دفع کند.[۱۵۶]
- با کسان سهل انگاری کن تا با تو سهل انگاری کنند.[۱۵۷]
- پاداش نیکوکاری و پیوند خویشاوندان از نیکیهای دیگر زودتر میرسد و کیفر ستمکاری و بریدن از خویشاوندان از بدهای دیگر سریعتر میرسد.[۱۵۸]
- آفت دین سه چیز است: دانای بدکار، پیشوای ستمکار، و تلاشگر نادان.[۱۵۹]
- منفورترین چیزهای حلال در پیش خدا طلاق است.[۱۶۰]
- با فقرا دوستی کنید زیرا در روز رستاخیز دولتی بزرگ دارند.[۱۶۱]
- بهترین بندگان در پیش خدا کسی است که خلقش نیکتر باشد.[۱۶۲]
- محبوبترین بندگان خدا نزد خدا کسی است که برای بندگان خدا سودمندتر است.[۱۶۳]
- بهترین شما کسانی هستند که برای زنان خود بهتر باشند.[۱۶۴]
- دو گروه از امّت من هستند که اگر آنها درست شوند امّتم درست شود و اگر آنها فاسد گردند امّتم فاسد گردد. عرض شد: اى رسول خدا! آن دو گروه کدامند؟ فرمود: فقیهان و زمام داران. [۱۶۵]
جایگاه پیامبر در عقاید شیعه
طبق عقاید شیعه حضرت محمد (ص) نبی و رسول است و چون خاتم الانبیاء بوده، هیچ پیامبری بعد از آن حضرت نخواهد آمد. حضرت محمد (ص) جزو انبیای اولوالعزم است و شریعتی نوین از جانب خداوند برای بشر آورده است. پیامبر(ص) اولین نفر از چهارده معصوم است. ایشان نه فقط در دریافت و ابلاغ وحی بلکه در تمام ساحتهای زندگی عصمت داشته است. همچنین از پیامبر(ص) معجزاتی نقل شده است که مهمترین آنها قرآن است.(نک: معجزات پیامبر(ص))
منابع روایی از پیامبر(ص)
در بین منابع شیعه، کتابهایی وجود دارد که مجموعه احادیث پیامبر را جمعآوری کرده یا باب جداگانهای را به احادیث نبوی اختصاص دادهاند. از جمله این منابع میتوان به این موارد اشاره کرد:
تحف العقول عن آل الرسول(ص) نوشته ابنشعبه حرانی از علما و فقهای بزرگ شیعه در قرن چهارم هجری. این کتاب مجموعه ای ارزشمند از سخنان و نصایح حضرت رسول خدا(ص) و اهلبیت(ع) است که باب جداگانهای برای سخنان پیامبر(ص) اختصاص داده است.
المجازات النبویة نوشته سید رضی. این اثر حدیثی به جنبه ادبی، بیان اشارات، تنبیهات، کنایات و تشبیهات سخنان پیامبر اکرم(ص) پرداخته است.
مکاتیب الرسول، اثر علی احمدی میانجی است. این کتاب، حاوی نامههای پیامبر(ص) خطاب به پادشاهان، مسئولان، کارگزاران و نوشتارهایی در ارتباط با عهدنامهها، قراردادها و برخی موضوعات متفرقه دیگر است.
سنن النبی نوشته علامه طباطبایی. این کتاب به منظور آشنایی با کلیات اخلاق و طرز سیر و سلوک و رفتار و آنچه که مجموعاً «سنّت پیامبر» نامیده میشود تألیف شده است.
نهج الفصاحه، گردآوری ابوالقاسم پاینده. این کتاب که در دو قسمت احادیث و خطبه ها، تنظیم شده، مشتمل بر روایات و کلمات حضرت پیامبر اکرم(ص) است.
مطالعه بیشتر
- سنن النبی، محمدحسین طباطبائی، ترجمه و تحقیق و اضافات محمدهادی فقهی، تهران: اسلامیه، ۱۳۵۴ش.
- تاریخ پیامبر اسلام، محمد ابراهیم آیتی، تجدید نظر و اضافات و کوشش: ابوالقاسم گرجی، تهران: دانشگاه تهران، ۱۳۷۸ش.
- پیام پیامبر: مجموعهای از نامه ها، خطبه ها، وصایا، دعاها، تمثیلها و سخنان جامع و فراگیر حضرت محمد(صلی الله علیه و آله)، تدوین و ترجمه با تجدید نظر و اصلاحات: بهاءالدین خرمشاهی و مسعود انصاری، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۷ش.
تکنگاری
- فروغ ابدیت، تجزیه و تحلیل کاملی از زندگی پیامبر اکرم(ص)، جعفر سبحانی، دفتر تبلیغات اسلامی، بوستان کتاب قم، چاپ ۲۶، ۱۰۲۲صفحه.
- همنام گل های بهاری: نگاهی نو به زندگی و شخصیت پیامبر گرامی (ص)، حسین سیدی ساروی، دفتر نشر معارف، ۱۳۹۷ش، ۲۹۶ صفحه.
- زیستن با پیامبر، محور یابی سخنان حضرت رسول(ص)، مهدی رضایی، مرکز پژوهش های اسلامی صدا وسیما، چاپ اول ۱۳۸۳ش، ۲۰۸صفحه.
**************************************************************************************************************************************************
جعفر بن محمد معروف به امام جعفر صادق(ع) (۸۳-۱۴۸ق) ششمین امام شیعیان دوازدهامامی بعد از پدرش امام باقر(ع) است. وی به مدت ۳۴ سال (۱۱۴ تا ۱۴۸ق) امامت شیعیان را بر عهده داشت که با خلافت پنج خلیفه آخر اموی یعنی از هشام بن عبدالملک به بعد و دو خلیفه نخست عباسی سفاح و منصور دوانیقی همزمان بود. امام صادق(ع) به جهت ضعف حکومت اموی، فعالیت علمی بسیار بیشتری نسبت به دیگر امامان شیعه داشت. شمار شاگردان و راویان او را ۴۰۰۰ نفر دانستهاند. بیشتر روایات اهلبیت(ع)، از امام صادق(ع) است و از اینرو مذهب شیعه امامیه را مذهب جعفری نیز میخوانند.
امام صادق(ع) در میان پیشوایان فقهی اهلسنت نیز جایگاه بالایی دارد. ابوحنیفه و مالک بن انس از او روایت کردهاند. ابوحنیفه او را عالمترین فرد در میان مسلمانان دانسته است.
امام صادق(ع) با وجود ضعف حکومت اموی و درخواست شیعیان، برضد حکومت قیام نکرد. او درخواستهای ابومسلم خراسانی و ابوسلمه را برای برعهدهگرفتن خلافت رد کرد. امام صادق(ع) در قیام عمویش زید بن علی شرکت نکرد و شیعیان را نیز از قیام پرهیز میداد؛ بااینهمه روابط حسنهای با حاکمان زمان خود نداشت. وی به جهت فشارهای سیاسی حکومتهای اموی و عباسی از روش تقیه استفاده میکرد و به یارانش نیز چنین توصیه میکرد.
امام صادق(ع) بهمنظور ارتباط بیشتر با شیعیان، پاسخ به سؤالات شرعی آنها، دریافت وجوه شرعی و رسیدگی به مشکلات شیعیان، سازمان وکالت را تشکیل داد. فعالیت این سازمان در زمان امامان بعد گسترش پیدا کرد و در غیبت صغرا به اوج رسید. در زمان او فعالیت غالیان گسترش یافت. ایشان با اندیشه غلوّ برخورد و غالیان را کافر و مشرک معرفی کرد.
در برخی منابع آمده است امام صادق(ع) به علت احضار حکومت، به عراق سفر کرده و به کربلا، نجف و کوفه رفته است. وی قبر امام علی(ع) را که تا پیش از آن پنهان بود، به یارانش نشان داد. برخی از علمای شیعه معتقدند که امام صادق(ع) به دستور منصور دوانیقی و بر اثر مسمومیت شهید شده است. برطبق منابع روایی شیعه، وی امام کاظم(ع) را به عنوان امام بعد از خود به اصحابش شناسانده بود؛ اما بهمنظور حفظ جان وی، پنج نفر، از جمله منصور عباسی را وصی خود معرفی کرد. پس از شهادت امام صادق(ع) فرقههای مختلفی در شیعه شکل گرفت که اسماعیلیه، فطحیه و ناووسیه از آن جملهاند.
از هشتصد کتاب درباره امام صادق(ع) نام بردهاند که کتابهای اخبار الصادق مع ابیحنیفه و اخبار الصادق مع المنصور از محمد بن وهبان دبیلی (قرن ۴ق) از قدیمیترین آنها است. برخی دیگر از کتابها درباره امام صادق(ع) عبارت است از: زندگانی امام صادق جعفر بن محمد(ع) نوشته سید جعفر شهیدی، الامام الصادق(ع) و المذاهب الاربعة نوشته اسد حیدر، پیشوای صادق از سیدعلی خامنهای و موسوعة الامام الصادق، تألیف باقر شریف قرشی.
نام، نسب و القاب
جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب، ششمین امام شیعیان دوازدهامامی[۱] است. مذهب اسماعیلیه، ایشان را پنجمین امام خود میداند.[۲] پدر او امام محمد باقر(ع) و مادرش ام فروة دختر قاسم بن محمد بن ابیبکر پسر محمد بن ابیبکر بود.[۳] در کتاب کشف الغمة از عبدالعزیز بن اخضر جنابذی از علمای اهلسنت نقل شده، از آنجا که نسب مادر امام صادق(ع) هم از جانب پدر و هم از جانب مادر به ابوبکر میرسید، امام صادق(ع) گفته است: «لقدْ ولدنی أبوبکْرٍ مرّتیْن»؛ من دو بار از ابوبکر متولد شدهام.[۴] اما علامه مجلسی از کتاب احقاقالحق شوشتری نقل کرده که این روایت جعلی است.[۵]
کنیه مشهور امام صادق(ع)، اباعبدالله (ناظر به دومین فرزندش عبدالله افطح) است. از او با کنیههای ابواسماعیل (ناظر به فرزندش، اسماعیل) و ابوموسی (ناظر به دیگر فرزندش امام موسی کاظم(ع)) نیز نام بردهاند.[۶]
مشهورترین لقب او «صادق» است.[۷] برطبق روایات، پیامبر اسلام(ص) این لقب را به او داده است تا از جعفر کذّاب تمایز یابد؛[۸] اما برخی گفتهاند امام صادق(ع) به جهت پرهیز از شرکت در قیامهای عصر خود، صادق لقب گرفته است؛ چرا که در آن زمان به کسی که مردم را گرد خود جمع و به قیام بر ضد حکومت تحریک میکرد، کذّاب (دروغگو) میگفتند.[۹] در همان دوران ائمه این لقب برای امام صادق(ع) به کار میرفته است.[۱۰]
براساس گزارش ابن شهرآشوب مازندرانی در مناقب لقب صادق را منصور عباسی زمانی به امام صادق(ع) داد که پیشگویی حضرت درباره آشکار شدن قبر امام علی(ع) تحقق یافت و نیزگفته شده که او صادق لقب یافته چون هیچ لغزش و کجی و ناراستی در او دیده نشده است.[۱۱] به نقل از دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، برخی از علمای اهلسنت چون مالک بن انس، احمد بن حنبل و جاحظ نیز از او با این لقب نام بردهاند.[۱۲]
زندگینامه
امام صادق(ع) در ۱۷ ربیعالاول سال ۸۳ق در مدینه به دنیا آمد و در سال ۱۴۸ق در ۶۵ سالگی همانجا به شهادت رسید.[۱۳] برخی ولادتش را در سال ۸۰ق نوشتهاند.[۱۴] همچنین ابنقتیبة دینوری وفاتش را در سال ۱۴۶ق ثبت کرده است[۱۵] که آن را خطای در ضبط میدانند.[۱۶] درخصوص روز و ماه شهادت امام صادق(ع) اختلافنظر وجود دارد. دیدگاه مشهور علمای متقدم شیعه[۱۷] این است که وی در ماه شوال به شهادت رسیده است؛ اما در منابع متقدم روز شهادت نیامده است.[۱۸]
طبرسی در کتاب تاج الموالید و شیخ عباس قمی در وقایع الایام، و شوشتری در کتاب رسالة فی تواریخ النبی و الآل روز شهادت او را ۲۵ شوال دانستهاند.[۱۹] در مقابل دیدگاه مشهور، طبرسی در اعلام الوری[۲۰] و علامه مجلسی در بحار الانوار به نقل از کتاب مصباح کفعمی شهادت امام صادق(ع) را در ۱۵ رجب گزارش کردهاند؛ اما محققان کتاب بحار الانوار این مطلب را در کتاب مصباح نیافتهاند.[۲۱]
همسران و فرزندان
شیخ مفید برای امام صادق(ع) ده فرزند و چند همسر برشمرده است:[۲۲]در پاره ای از منابع به نقل از امام کاظم(ع) به دختر دیگری برای امام صادق(ع) به نام حکیمه یا حلیمه اشاره شده است.[۲۳]
دوران امامت
حیات امام صادق(ع)، با خلافت ده خلیفه آخر بنیامیه از جمله عمر بن عبدالعزیز و هشام بن عبدالملک و دو خلیفه نخست عباسی، سفّاح و منصور دوانیقی همزمان بود.[۲۸] او در سفر امام باقر به شام که به درخواست هشام بن عبد الملک صورت گرفت، همراه پدر بود.[۲۹] در امامت امام صادق(ع)، پنج خلیفه آخر اموی یعنی از هشام بن عبدالملک به بعد [یادداشت ۱] و سفاح و منصور خلفای عباسی حکومت کردند.[۳۰] در این دوران حکومت بنیامیه ضعیف و سرانجام سرنگون شد و پس از آن بنیعباس روی کار آمدند. ضعف و عدم نظارت حکومتها فرصت مناسبی برای امام صادق(ع) جهت انجام فعالیتهای علمی فراهم کرد.[۳۱] البته این آزادی تنها در دهه سوم قرن دوم قمری، وجود داشت و پیش از آن در زمان بنیامیه و پس از آن به جهت قیام نفس زکیه و برادرش ابراهیم فشارهای سیاسی فراوانی بر ضد امام صادق(ع) و پیروانش وجود داشت.[۳۲]
نصوص امامت
از دیدگاه شیعه، امام از جانب خدا تعیین میشود و از راههای شناخت او، نصّ (تصریح پیامبر(ص) یا امام قبلی به امامت امام پس از خود) است.[۳۳] کلینی در کتاب الکافی روایاتی را به منظور اثبات امامت امام صادق(ع) نقل کرده است.[۳۴]
سازمان وکالت
به عللی چون پراکندگی شیعیان در مناطق مختلف اسلامی، دشواربودن ارتباط با شیعیان به علت فشارهای سیاسی و عدم دسترسی شیعیان به امام صادق(ع)، وی مجموعهای از نمایندگان را در مناطق مختلف اسلامی تعیین کرد که از آن با نام سازمان وکالت یاد میشود.[۳۵] این سازمان وظایفی چون دریافت وجوه شرعی مانند خمس، زکات، نذر و هدایای شیعیان و تحویل آنها به امام، رسیدگی به مشکلات شیعیان، ایجاد ارتباط میان ائمه و شیعیان و پاسخ به سؤالات شرعی آنها را برعهده داشت.[۳۶] سازمان وکالت در زمان ائمه بعد گسترش یافت و در غیبت صغرا به وسیله چهار نائب امام زمان به اوج رسید و با آغاز دوره غیبت کبرای امام زمان و مرگ وکیل چهارم او علی بن محمد سمری پایان یافت.[۳۷]
برخورد با غالیان
در زمان امام باقر(ع) و امام صادق(ع) فعالیت غلات، افزایش یافت.[۳۸] آنها مقامی ربوبی برای ائمه قائل بودند یا آنها را پیامبر میدانستند. امام صادق(ع) اندیشه غلوّ را به شدت رد و مردم را از همنشینی با غالیان نهی میکردند.[۳۹] و آنان را فاسق و کافر و مشرک میدانستند.[۴۰]
در حدیثی از وی در خصوص غالیان به شیعیان توصیه شده است: «با آنها همنشینی نکنید، غذا نخورید، نیاشامید و مصافحه نکنید.»[۴۱] امام صادق(ع) درخصوص جوانان به شیعیان چنین هشدار داد: «مراقب باشید غلات (غالیان)، جوانانتان را فاسد نکنند. آنها بدترین دشمنان خدا هستند؛ خدا را کوچک میکنند و برای بندگان خدا ربوبیّت قائل میشوند.»[۴۲]
فعالیت علمی
در دوران امامت امام صادق(ع)، به علت ضعف حکومت اموی، آزادی بیشتری برای ابراز عقیده به وجود آمد و بحثهای علمی بسیاری در موضوعات مختلف درگرفت.[۴۳] این آزادی علمی و دینی که برای کمتر امامی از ائمه دوازدهگانه وجود داشت، سبب شد تا شاگردان امام آزادانه در مباحث علمی شرکت کنند.[۴۴] فضای باز علمی سبب شد از امام صادق(ع) روایات فراوانی در زمینههای گوناگون فقه، کلام و… نقل شود.[۴۵] به گفته ابنحجر هیتمی از علمای اهلسنت، مردم از او دانشهای فراوان نقل میکردند و آوازه او به همه جا رسیده بود.[۴۶] ابوبحر جاحظ هم نوشته است دانش و فقه او دنیا را پر کرده بود.[۴۷] حسن بن علی وشّاء هم گفته است که نهصد نفر را در مسجد کوفه دیده است که از امام صادق(ع) حدیث نقل میکردند.[۴۸] سید محمدحسین تهرانی معتقد است که پس از رحلت پیامبر(ص) و حوادث تلخی که در رابطه با تحریف حقیقت اسلام و انحراف آن از مکتب اهلبیت(ع) رخ داد جامعه مسلمانان نیاز به دو شوک و نهضت داشت یک شوک عملی به منظور بیدار ساختن امت که توسط امام حسین(ع) و نهضت او صورت گرفت و دیگری شوک علمی برای احیای معارف قرآن و دین که توسط امام صادق(ع) انجام شد.[۴۹]
مذهب جعفری
در میان امامان شیعه، بیشترین روایت از امام صادق(ع) نقل شده است.[۵۰] وی همچنین بیشترین شمار راویان را داشته است. اربلی شمار روایتکنندگان از او را ۴۰۰۰ تن دانسته است.[۵۱] به گفته ابان بن تغلب شیعیان هرگاه در سخن پیامبر(ص) اختلافنظر پیدا میکردند، به سخن حضرت علی(ع) تمسک میکردند و آنگاه که در سخن علی اختلافنظر داشتند، به سخن امام صادق(ع) رجوع میکردند.[۵۲] به جهت نقل بیشترین روایات فقهی و کلامی از امام صادق(ع)، مذهب شیعه امامی را مذهب جعفری نیز میخوانند.[۵۳] امروزه امام صادق(ع) به نام رئیس مذهب جعفری مشهور است.[۵۴]
در سال ۱۳۷۸ق، شیخ شلتوت رئیس دانشگاه الأزهر در مصر، در پی مکاتباتی با آیت الله بروجردی، مذهب جعفری را به رسمیت شناخت و عمل به آن را به لحاظ شرعی جایز شمرد.[۵۵]
مناظرات و گفتگوهای علمی
در متون حدیثی شیعه، مناظرات و گفتگوهایی میان امام صادق(ع) و متکلمان مذاهب دیگر و نیز برخی از منکران وجود خدا گزارش شده است.[۵۶] در برخی از مناظرات، شاگردان امام صادق(ع) در حضور وی در زمینهای که تخصص داشتهاند، با دیگران مناظره کردهاند. در این جلسات امام صادق(ع) بر مناظره نظارت کرده و گاه خود نیز وارد بحث شده است.[۵۷] برای مثال در گفتگو با عالمی از اهل شام که خود درخواست مناظره با شاگردان امام صادق(ع) را داشت، امام از هشام بن سالم خواست تا در زمینه کلام با او گفتگو کند.[۵۸] همچنین از فردی که قصد مناظره با او را داشت، خواست تا در هر زمینهای که میخواهد، ابتدا با شاگردانش گفتگو کند و در صورت غلبه بر آنها با او مناظره کند. آن فرد در زمینه قرآن با حمران بن اعین، در زمینه ادبیات عربی با ابان بن تغلب، در فقه با زراره و در کلام با مؤمن الطاق و هشام بن سالم مناظره کرد و مغلوب شد.[۵۹]
احمد بن علی طبرسی در کتاب الاحتجاج مجموعهای از مناظرات امام صادق(ع) را گرد آورده است که برخی از آنها عبارت است از:
- مناظره با یکی از منکران خدا درباره وجود خدا[۶۰]
- مناظره با ابوشاکر دیصانی، درباره وجود خدا[۶۱]
- مناظره با ابن ابیالعوجاء درباره وجود خدا[۶۲]
- مناظره با ابن ابیالعوجاء درباره حدوث عالم[۶۳]
- مناظرهای طولانی با یکی از منکران وجود خدا درباره مسائل مختلف دینی[۶۴]
- مناظره با ابوحنیفه درباره شیوه استنباط احکام فقهی، بهویژه قیاس[۶۵]
- مناظره با برخی از علماء معتزله درباره شیوه انتخاب حاکم و برخی احکام فقهی[۶۶]
سیره سیاسی
حیات امام صادق(ع)، با خلافت ده خلیفه آخر بنیامیه از جمله عمر بن عبدالعزیز و هشام بن عبدالملک و دو خلیفه نخست عباسی، سفاح و منصور دوانیقی همزمان بود.[۶۷] او در سفر امام باقر(ع) به شام که به درخواست هشام بن عبد الملک صورت گرفت، همراه پدر بود.[۶۸] در امامت امام صادق(ع)، پنج خلیفه آخر اموی یعنی از هشام بن عبدالملک به بعد و سفاح و منصور خلفای عباسی حکومت کردند.[۶۹]
دوری از قیام مسلحانه
بهرغم آنکه امامت امام صادق(ع) با ضعف و فروپاشی امویان همراه بود، وی از درگیریهای نظامی و سیاسی دوری جست و حتی دعوت به خلافت را نپذیرفت. شهرستانی در الملل والنحل گزارش کرده است که ابومسلم خراسانی پس از مرگ ابراهیم امام، در نامهای امام صادق(ع) را شایستهترین فرد برای خلافت خواند و از او دعوت کرد تا خلافت را بپذیرد؛ اما امام صادق(ع) در پاسخ نوشت: «نه تو از یاران من هستی و نه زمانه، زمانه من است».[۷۰] او پاسخ دعوت ابوسلمه برای خلافت را نیز با سوزاندن نامهاش داد.[۷۱] وی همچنین در قیامهایی که بر ضد حکومت روی داد، از جمله قیام عمویش زید بن علی، شرکت نکرد.[۷۲] بر طبق حدیثی، امام صادق(ع) نبود یاران راستین را علت خودداری از قیام شمرده است.[۷۳]در برخی روایات حضرت تعداد ۱۷ نفر و گاه پنج نفر را برای قیام کافی دانسته است و در برابر اصرار برخی از یاران برای قیام به آنها میفرمود ما بهتر از شما و دیگران میدانیم که چه زمانی و چه وظیفهای داریم.[۷۴][یادداشت ۲]
- اختلاف با عبدالله بن حسن مثنی
در سالهای پایانی حکومت بنیامیه، گروهی از بنیهاشم از جمله عبدالله بن حسن مثنی و پسرانش و سفاح و منصور در ابواء جمع شدند تا برای قیام برضد حکومت، با یکی از خودشان بیعت کنند. در این جلسه عبدالله پسرش، محمد را مهدی معرفی کرد و از حاضران خواست با او بیعت کنند.
امام صادق(ع) وقتی از این داستان مطلع شد، گفت: پسر تو مهدی نیست و اکنون نیز هنگام ظهور مهدی نیست. عبدالله از سخنان وی خشمگین شد و او را به حسادت متهم کرد. امام صادق(ع) قسم خورد که از روی حسادت سخن نمیگوید و گفت که پسران او کشته میشوند و خلافت به سفّاح و منصور میرسد.[۷۵] رسول جعفریان ریشه اختلاف میان فرزندان امام حسن(ع) و فرزندان امام حسین(ع) را همین داستان دانسته است.[۷۶]
رابطه با حاکمان
با وجود دوری امام صادق(ع) از قیام مسلحانه برضد حکومتها، وی روابط حسنهای با حاکمان زمان خود نداشته است. زمانی که همراه پدرش، امام محمد باقر(ع) به حج رفته بود، در مراسم حج، اهلبیت(ع) را برگزیدگان خدا معرفی و به دشمنی خلیفه هشام بن عبدالملک با اهلبیت(ع) اشاره کرد.[۷۷] وی در پاسخ به منصور دوانیقی که از او خواست مانند دیگر مردم نزد او برود، نوشت: ما چیزی نداریم که به جهت آن از تو بترسیم و تو چیزی از امور اخروی نداری که ما به جهت آن به تو امیدوار باشیم و نه تو در نعمتی هستی که ما آن را به تو تبریک گوییم و نه باور داری که در مصیبتی هستی که آن را به تو تسلیت گوییم. پس چرا نزد تو بیاییم؟![۷۸]
آتش زدن خانه امام صادق(ع)
بنابر روایتی از کتاب الکافی، حسن بن زید والی مکه و مدینه بود، به دستور منصور عباسی، خانه امام صادق(ع) را آتش زد. طبق این روایت در این آتشسوزی در و دهلیز خانه امام(ع) در آتش سوخت و امام(ع) در حالی که از میان آتش عبور میکرد، از خانه خارج شد و گفت:
-
- من فرزند اعراق الثّری (لقب حضرت اسماعیل؛ به معنای کسی که فرزندان و نسلش مانند رگ وریشه در زمین پراکندهاند) هستم. من فرزند ابراهیم خلیلالله هستم.[۷۹]
البته به گزارش تاریخ طبری، منصور در سال ۱۵۰ق یعنی دو سال پس از شهادت امام صادق(ع)، حسن بن زید را حکمران مدینه کرده است.[۸۰]
بهکارگیری شیوه تقیه
بهجز دهه سوم قرن دوم قمری که با فروپاشی خلافت بنیامیه همزمان بود، خلفای اموی و عباسی همواره فعالیتهای امام صادق(ع) و یارانش را زیر نظر داشتند. فشارهای سیاسی در اواخر زندگی امام صادق(ع) بیش از پیش شد.[۸۱] طبق برخی روایات مأموران منصور دوانیقی کسانی را که با شیعیان امام صادق(ع) در ارتباط بودند، شناسایی میکردند و گردن میزدند. ازاینرو امام صادق(ع) و یارانش از روش تقیه استفاده میکردند.[۸۲]
بنا بر روایتی که از امام صادق در الکافی نقل شده است آن حضرت در روزی که برای مردم یومالشک بود و حضرت آن روز را اول ماه رمضان میدانست به درخواست سفاح خلیفه وقت از باب تقیه غذا خورد و در پاسخ فردی که به او اعتراض کرد که آیا روزی را که مسلّماً از ماه رمضان است روزه خودت را میشکنی و غذا میخوری؟!» گفت «آری سوگند به خدا اگر من یک روز روزه ماه رمضان را بخورم نزد من پسندیدهتر است از آنکه گردنم زده شود!»[۸۳] امام صادق(ع) به سفیان ثوری که به دیدار او آمده بود، توصیه کرد به جهت آنکه هر دوی آنها را حکومت تحتنظر گرفته است، برود.[۸۴] در حدیث دیگری امام صادق(ع) از ابان بن تغلب خواسته است که در پاسخ به پرسشهای فقهی مردم، برای آنکه مشکلی پیش نیاید، دیدگاههای علمای اهلسنت را برایشان نقل کند.[۸۵] همچنین روایاتی از امام صادق(ع) نقل شده است که بر تقیه تأکید میکنند. در برخی از آنها تقیه در جایگاهی برابر با نماز قرار گرفته است.[۸۶]از نظر آیتالله خامنهای، نمودارهای برجسته زندگی امام صادق(ع) عبارتند از:
- تببین و تبلیغ مسئله امامت به منظور نفی مستقیم و صریح حاکمان وقت و معرفی خود به عنوان امام و صاحب حق ولایت به مردم
- تبلیغ و بیان احکام دین به شیوه فقه شیعه و نیز تفسیر قرآن به روال بینش شیعه متمایزتر و صریحتر از دیگر امامان
- تشکیل و رهبری مخفیانه شبکه تبلیغاتی وسیع برای ترویج امامت آلعلی(ع) و تبیین درست مسئله امامت؛ این شبکه در بسیاری از نقاط دوردست به ویژه در نواحی عراق و خراسان، فعالیتهای چشمگیر و ثمربخشی درباره مسئله امامت عهدهدار بود.[۸۷]
خصوصیات اخلاقی، کرامات و فضایل
در منابع روایی در زمینه ویژگیهای اخلاقی امام صادق(ع) گزارشهایی از زهد، انفاق، علم فراوان، عبادت بسیار و تلاوت قرآن آمده است. محمد بن طلحه، امام صادق(ع) را از بزرگترین افراد اهلبیت، دارای علم فراوان، بسیار اهل عبادت و زهد و تلاوت قرآن توصیف کرده است.[۸۸] مالک بن انس از ائمه فقهی اهلسنت گفته است: در مدتی که پیش امام صادق(ع) میرفته، همیشه او را در یکی از سه حالت نمازخواندن، روزهداری و ذکرگفتن دیده است.[۸۹]
در کتاب بحارالانوار چنین آمده که امام صادق(ع) در پاسخ به درخواست فقیری، چهارصد درهم به او داد و چون سپاسگزاری او را دید، انگشترش را هم که ده هزار درهم میارزید، به وی بخشید.[۹۰] روایتهایی نیز از انفاقهای پنهانی امام صادق(ع) در دست است. به نوشته کتاب کافی، او شبها مقداری نان و گوشت و پول در کیسه میریخت و به صورت ناشناس به در خانه تهیدستان شهر میبرد و میان آنها تقسیم میکرد.[۹۱] ابوجعفر خثعمی نقل کرده است که امام صادق(ع) کیسه پولی را به او داد و از او خواست آن را به فردی از بنیهاشم بدهد و نگوید که چه کسی آن را فرستاده است. به گفته خثعمی هنگامی که آن فرد پول را گرفت، برای فرستنده آن دعا کرد و از امام صادق(ع) گله کرد که با وجود ثروتش چیزی به او نمیدهد.[۹۲] ابوعبدالله بلخی نیز نقل کرده است که روزی امام صادق(ع) به درخت نخل پوسیدهای خطاب کرد که ای نخلی که مطیع پروردگارت هستی از آنچه خداوند در تو قرار داده ما را اطعام کن، در آن حال از آن درخت خرماهای رنگارنگ بر ما بارید.[۹۳]
سفر به عراق
امام صادق(ع) در زمان حکومت سفّاح و نیز حکومت منصور دوانیقی به علت احضار حکومت، سفرهایی به عراق داشته است. او در این سفرها به کربلا، نجف، کوفه و حیره هم رفته است.[۹۴] محمد بن معروف هلالی نقل کرده است که در سفر امام صادق(ع) به حیره، مردم به شدت از او استقبال کردهاند؛ بهگونهای که تا چند روز به جهت ازدحام مردم، نتوانسته است امام را ملاقات کند.[۹۵]
محراب امام صادق(ع) در مسجد کوفه که در بخش شرقی مسجد، نزدیک قبر مسلم بن عقیل قرار دارد و محراب او در مسجد سهله از جمله یادگارهای وی در عراق است.[۹۶] امام صادق(ع) قبر امام حسین(ع) در کربلا را زیارت کرده است.[۹۷] در ساحل رود حسینیه در شهر کربلا، بنایی است که محرابی منسوب به امام صادق(ع) در آن قرار دارد.[۹۸]
در برخی روایات از زیارتهای امام صادق(ع) از قبر امام علی(ع) سخن آمده است.[۹۹] او قبر امام علی(ع) را که تا پیش از آن پنهان بود، به یارانش نشان داد. به گفته کلینی، وی روزی یزید بن عمرو بن طلحه را به مکانی میان حیره و نجف برد و قبر جدش حضرت امام علی(ع) را به او نشان داد.[۱۰۰] شیخ طوسی نیز نقل کرده است امام صادق(ع) نزد قبر امام علی(ع) آمد، نماز خواند و سپس مکان قبر را به یونس بن ظبیان نشان داد.[۱۰۱]
شاگردان و راویان
شیخ طوسی در رجال خود از حدود ۳۲۰۰ راوی برای امام صادق(ع) نام میبرد.[۱۰۲] شیخ مفید در کتاب الارشاد شمار راویان او را به چهار هزار نفر میرساند.[۱۰۳] گفتهاند ابنعقده کتابی در خصوص راویان امام صادق(ع) داشته است که در آن نام ۴۰۰۰ راوی آمده است.[۱۰۴]
بیشتر نویسندگان اصول اربعمائه (اصول چهارصدگانه شیعه)، شاگردان امام صادق(ع) بودهاند.[۱۰۵] همچنین در مقایسه با دیگر ائمه، وی بیشترین شاگرد را از میان اصحاب اجماع داشته است که مورداعتمادترین راویان ائمه هستند.[۱۰۶] برخی از مشهورترین شاگردان امام صادق(ع) که جزو اصحاب اجماع هستند، عبارتند از:
از روایتی که کشّی درباره مناظره شاگردان امام صادق(ع) نقل کرده است، به دست میآید که برخی شاگردان او در زمینههای خاصی تخصص داشتهاند.[۱۰۸] طبق این روایت حمران بن اعین در علوم قرآنی، ابان بن تغلب در ادبیات عرب، زراره در فقه و مؤمن الطّاق و هشام بن سالم در کلام تخصص داشتهاند.[۱۰۹] برخی دیگر از شاگردان امام صادق(ع) که در زمینه کلام تخصص داشتند، عبارتاند از حمران بن اعین، قیس ماصر و هشام بن حکم.[۱۱۰]
اهل سنت
برخی از علماء و ائمه فقهی اهل سنت، شاگردان امام صادق(ع) بودهاند. شیخ طوسی در رجال خود، ابوحنیفه را در شمار شاگردان و اصحاب امام نام برده است.[۱۱۱] ابنابیالحدید معتزلی نیز او را از شاگردان امام صادق(ع) دانسته است.[۱۱۲] شیخ صدوق از مالک بن انس نقل کرده است که وی مدتی نزد امام صادق(ع) میرفته و از او حدیث میشنیده است.[۱۱۳] مالک بن انس در کتاب موطّأ از امام صادق(ع) حدیث نقل کرده است.[۱۱۴]
ابنحجر هیتمی نوشته است عالمان بزرگ اهلسنت، چون ابوحنیفه، یحیی بن سعید، ابنجریح، مالک بن انس، سفیان بن عیینه، سفیان ثوری، شعبة بن الحجاج و ایوب سختیانی از امام صادق(ع) روایت کردهاند.[۱۱۵] در کتاب «الائمة الاربعه» هم حضور مالک بن انس در مدینه و استفاده از درس کسانی چون امام صادق(ع)، از عوامل رشد علمی او شمرده شده است.[۱۱۶]
احادیث مشهور
برخی از احادیث مشهور امام صادق(ع) به شرح زیر است:
- حدیث جنود عقل و جهل این حدیث گزارشی است از امام صادق(ع) به روایت سماعة بن مهران درباره خلقت عقل و لشگریانی که خداوند به جهت جایگاه عقل و اطاعت و تسلیمش برای او قرار داده و نیز لشگریانی که برای جهل به عنوان نقطه مقابل عقل قرار داده است.[۱۱۷]
- حدیث حجّ: امام صادق(ع) کیفیّت حجّ پیامبر را از پدر خود روایت کرده است. این حدیث در منابع شیعه[۱۱۸] و سنی[۱۱۹]نقل شده است.[۱۲۰]
- حدیث توحید مفضّل: حدیثی که امام صادق(ع) در چهار جلسه درباره مسائلی چون آفرینش جهان، خلقت انسان و شگفتیها و حکمتهای آنها به مفضل بن عمر، املا کرده است.[۱۲۱]
- حدیث عنوان بصری: در این حدیث امام صادق(ع) پس از تعریف عبودیت، دستورالعملهایی را در زمینههای ریاضت نفس، بردباری و علم، به شخصی به نام عنوان بصری گفته است.[۱۲۲]
- مقبوله عمر بن حنظله:[۱۲۳] برخی از فقیهان شیعه، از این حدیث معیارهایی برای حل تعارض روایات به دست آوردهاند.[۱۲۴] طرفداران نظریه ولایت فقیه نیز برای اثبات آن به این حدیث استناد میکنند.[۱۲۵]
امام صادق علیه السلام: أرْبعةٌ الْقلیل منْها کثیرٌ النّار الْقلیل منْها کثیرٌ و النّوْم الْقلیل منْه کثیرٌ و الْمرض الْقلیل منْه کثیرٌ و الْعداوة الْقلیل منْها کثیرٌ. چهار چیز است که اندک آن هم بسیار است: آتش، دشمنی، فقر و بیماری. خصال شیخ صدوق، ص۲۳۸
- صلاح زندگانی فردی و معاشرت اجتماعی، پیمانه پری است که دو سومش زیرکی و یک سومش چشمپوشی است.[۱۲۶]
- اربابگونه به عیوب دیگران ننگرید، بلکه چون بندهای متواضع عیبهای خود را وارسی کنید.[۱۲۷]
- مبادا با یکدیگر حسد ورزید، زیرا کفر و بیدینی از حسد برمیخیزد.[۱۲۸]
- برادران خود را با دو صفت امتحان کنید، که اگر آن دو صفت را داشتند به دوستی و رفاقت خود با آنها ادامه دهید و گرنه از آنان دوری کنید، دوری کنید، دوری کنید: ۱ ـ مراقبت بر نماز اول وقت. ۲ ـ نیکی به برادران چه در سختی و تنگدستی، چه در هنگام آسایش و گشایش.[۱۲۹]
دیدگاه اهلسنت
امام صادق(ع) نزد بزرگان اهلسنت جایگاه بالایی داشته است. ابوحنیفه از پیشوایان اهل سنت، امام صادق(ع) را فقیهترین و داناترین فرد در میان مسلمانان دانسته است.[۱۳۰] به نقل ابنشهرآشوب، مالک بن انس گفته است: از جهت فضل، علم و عبادت و ورع، هیچ چشم و گوشی برتر از جعفر بن محمد ندیده و نشنیده است.[۱۳۱] از نظر شهرستانی در کتاب الملل والنحل امام صادق(ع) «دارای علمی است کثیر و فراوان در امور دین، و دانش و درایتی کامل در حکمت، و زهد بلندمرتبهای در دنیا، و ورع و خودداری تامّ و تمام از شهوات، که مدتی در مدینه اقامت کرد، و شیعیان و منتسبین به خود را از علم خود بهرهمند ساخت و بر موالیان و خاصّان خود، اسرار علوم و مخفیّات دانش را إفاضه کرد. و او کسی است که در اقیانوس بیکران معرفت غرق بود و طمع در شطّ آب نداشت، و به أعلا ذروه حقیقت ارتفاع یافته بود و از سقوط و نزول در درجات دنیوی ترس و واهمه نداشت.[یادداشت ۳][۱۳۲]
به گفته ابنابیالحدید، علمای اهلسنت از جمله پیشوایان فقهی آنان چون ابوحنیفه، احمد بن حنبل و شافعی با واسطه یا بیواسطه شاگرد امام صادق(ع) بودهاند و ازاینرو فقه اهلسنت در فقه شیعه ریشه دارد.[۱۳۳] با این همه، در فقه اهلسنت، با وجود توجه فراوان به فقیهان معاصر امام صادق(ع) چون اوزاعی و سفیان ثوری، به دیدگاههای او توجه نشده است.[۱۳۴] برخی از علمای شیعه چون سید مرتضی بدین جهت به علمای اهلسنت انتقاد کردهاند.[۱۳۵]
شهادت
شیخ صدوق تصریح کرده است که امام صادق(ع) به دستور منصور دوانیقی و بر اثر مسمومیت به شهادت رسیده است.[۱۳۶] ابنشهر آشوب نیز در مناقب و محمد بن جریر طبری سوم در دلائل الامامه نیز همین نظر را مطرح کردهاند.[۱۳۷] در مقابل شیخ مفید معتقد است که دلیل قاطعی بر چگونگی شهادت آن حضرت وجود ندارد.[۱۳۸] مدفن وی قبرستان بقیع در کنار قبر پدرش امام باقر و امام سجاد و امام حسن قرار دارد.[۱۳۹]
وصیت امام صادق
بنابر احادیث، امام صادق(ع) بارها امام کاظم(ع) را به عنوان امام بعد از خود به اصحاب خاصش معرفی کرده بود؛[۱۴۰] اما به جهت سختگیریهای عباسیان و به منظور حفظ جان امام کاظم(ع)، پنج نفر، از جمله خلیفه عباسی را وصی خود معرفی کرد.[۱۴۱] [یادداشت ۴]ازاینرو برخی از اصحاب برجسته امام صادق(ع) مانند مؤمن طاق و هشام بن سالم نیز درباره جانشین امام صادق(ع) مردد بودند. آنان ابتدا سراغ عبدالله افطح رفتند و از او سؤالاتی پرسیدند؛ اما پاسخهای عبدالله آنها را قانع نکرد. سپس با موسی بن جعفر(ع) ملاقات کردند و با پاسخهای وی قانع شدند و امامت او را پذیرفتند.[۱۴۲]
انشعاب در شیعه
پس از شهادت امام صادق(ع) فرقههای مختلفی در شیعه به وجود آمد و هر گروه یکی از پسران او را امام شمردند. بیشتر شیعیان، امامت امام موسی کاظم(ع) را به عنوان امام هفتم پذیرفتند.[۱۴۳] گروهی از شیعیان، مرگ اسماعیل، پسر ارشد امام صادق(ع) را انکار کرده، او را شایسته امامت میدانستند. شماری از این گروه، که از حیات اسماعیل مأیوس شدند، پسر اسماعیل، محمد را امام دانستند. این گروه به اسماعیلیه شهرت یافتند. برخی دیگر عبدالله افْطح، دومین پسر امام صادق(ع)، را امام دانسته، به فطحیه مشهور شدند؛ اما پس از مرگ او که حدود ۷۰ روز پس از شهادت امام صادق(ع) رخ داد، به امامت موسی بن جعفر(ع) معتقد شدند. شماری نیز به پیروی از شخصی به نام ناووس در امامت حضرت صادق(ع) توقف کردند و فرقه ناووسیه را به وجود آوردند. عدهای هم به امامت محمد دیباج، دیگر فرزند امام صادق(ع)، معتقد شدند.[۱۴۴]
تعطیلی رسمی سالروز شهادت در ایران
در ایران، ۲۵ شوال به عنوان سالروز شهادت امام صادق(ع) تعطیل رسمی است. این تعطیلی با پیشنهاد آیتالله کاشانی و دستور محمد مصدق انجام شده است.[۱۴۵] برخی از مراجع تقلید ایران در قم، در این روز در هیئتهای عزاداری حضور مییابند و پیاده به حرم حضرت معصومه(س) میروند.[۱۴۶]
تألیفات امام صادق(ع)
در برخی از کتابهای حدیثی شیعه رسالهها یا نامههایی از امام صادق(ع) گزارش شده است که در صحت بعضی از آنها تردید شده است، اما بعضی دیگر در کتبی چون الکافی آمده و از اعتبار برخوردارند.[۱۴۷] برخی از این رسالهها عبارتاند از:
- رساله امام صادق(ع) به اصحاب. این رساله شامل توصیههایی به شیعیان در زمینههای مختلف است و در کتاب الکافی آمده است.[۱۴۸]
- رساله شرایع الدین به روایت اعمش. این رساله درباره اصول و فروع دین است. آن را شیخ صدوق نقل کرده است.
- قطعهای از یک نامه در زمینه تفسیر
- قطعهای از یک نامه به اهل قیاس در نقد آنان
- الرسالة الاهوازیه. این نامه برای نجاشی والی اهواز نوشته شده است. متن آن در کتاب کشف الریبه نوشته شهید ثانی آمده است.
- توحید المفضّل یا کتاب فکّر. این رساله مشتمل بر سخنان امام صادق(ع) درباره خداشناسی برای مفضّل بن عمر است که به جهت تکرار عبارت «فکّر یا مفضّل» (فکر کن ای مفضل) در آن، در گذشته به «کتاب فکّر» شهرت داشت. نویسنده الذریعه مفضل را به عنوان صاحب کتاب فکّر معرفی کرده است.[۱۴۹]
- رساله اهلیلجه. در این رساله امام صادق(ع) با پزشکی هندی درباره اثبات وجود خدا گفتگو کرده است. به گفته سید محسن امین، سید ابن طاووس، این کتاب را معتبر دانسته است. همچنین او از ابنندیم نویسنده فهرست ابنندیم نقل کرده که نگارش این کتاب توسط امام صادق(ع) از محالات است.[۱۵۰]
- متن مشهور به تفسیر امام صادق(ع)
- تفسیر النعمانی.[۱۵۱]
کتابهایی نیز وجود دارد که شاگردان امام صادق(ع) از سخنان او تألیف کردهاند. برخی از آنها که به چاپ رسیدهاند، عبارتاند از:
- « الجعفریات» یا «الاشعثیات» نوشته محمد بن محمد بن اشعث
- نثر الدرر: متن این کتاب را ابنشعبه حرّانی در تحف العقول آورده است.
- الحکم الجعفریه
- مجموعهای از کلمات قصار (جملات کوتاه) به روایت سلمان بن ایوب که متن آن در کتاب فرائد السمطین جوینی آمده است.[۱۵۲]
کتابشناسی
کتابهای فراوانی درباره امام صادق(ع)، نگارش یافته است. در کتاب «کتابشناسی امام جعفر صادق(ع)»، حدود ۸۰۰ عنوان کتاب چاپی نام برده شده است.[۱۵۳] کتابهای «اخبار الصادق مع ابیحنیفه» و «اخبار الصادق مع المنصور» از محمد بن وهبان دبیلی (قرن ۴ق) و «اخبار جعفر بن محمد» از عبدالعزیز یحیی جلودی (قرن ۴ق) قدیمیترین کتابها در این زمینه است.[۱۵۴] برخی از کتابها درباره امام صادق(ع) عبارتاند از:
- الامام الصادق(ع) و المذاهب الاربعة، نوشته اسد حیدر. این کتاب با عنوان امام صادق(ع) و مذاهب چهارگانه، به زبان فارسی ترجمه شده است؛[۱۵۵]
- کتابنامه امام صادق(ع) از رضا استادی
- الإمام الصادق، نوشته محمدحسین مظفر. این کتاب را سید ابراهیم سیدعلوی با عنوان صفحاتی از زندگانی امام جعفر صادق(ع)، به زبان فارسی برگردانده است.[۱۵۶]
- الإمام جعفر الصادق، تألیف عبدالحلیم الجندی
- زندگانی امام صادق جعفر بن محمد(ع)، نوشته سید جعفر شهیدی
- پرتوی از زندگانی امام صادق(ع)، نوشته نورالله علیدوست خراسانی
- پیشوای صادق، از سیدعلی خامنهای
- موسوعة الإمام الصادق، تألیف باقر شریف قرشی
- موسوعة الامام جعفر الصادق نوشته سید محمدکاظم قزوینی. تاکنون پانزده جلد این کتاب چاپ شده است. این مجموعه قرار است ۶۰ جلد باشد.[۱۵۷]
- موسوعة الامام جعفر الصادق، نوشته هشام آل قطیط
- مغز متفکر جهان شیعه، نوشته ذبیحالله منصوری. نویسنده نگارش کتاب را به مرکز مطالعات اسلامی استراسبورگ نسبت داده و خود را مترجم آن معرفی کرده است؛ اما برخی این سخن را نادرست دانسته و گفتهاند چنین کتابی وجود خارجی ندارد.[۱۵۸]
نظر دهید